• تیم نیومن
• ترجمة محمدقاسم رافعی
تشخیص چهرهها چنان طبیعی و به سرعت روی میدهد که ما به ندرت تفکری دوباره در موردش انجام میدهیم. در هر حال، مروری گذرا آشکار میکند که شناسایی و تشخیص چهره موضوع بسیار پیچیدهای است.
اگر نگاهی به عکس یک دوست، والدین، یا شخصیتی شاخص بیندارید، نیازی ندارید تا وقتی را برای ارزیابی پیچ و خم دماغها صرف کنید که بتوانید قاطعانه بگویید صاحبان عکسها چه کسانی هستند.
تشخیص صاحب عکس فوری و بدون کوشش خاصی انجام میشود. این کار چنان بدون کوشش انجام میشود که قابل بخشش خواهد بود اگر هرگز به این موضوع نپرداخته باشیم که چگونه ما این شناسایی را مدیریت میکنیم.
اگر شما لحظهای را صرف تفکر در مورد پیچیدگی چهرهها کنید، اینکه چهرهها چقدر شبیه به همدیگرند – دو چشم، یک دهان، یک بینی و هر بار به ترتیبی یکسان – قدردان آن خواهید بود که چقدر باورنکردنی است که ما چنین شاهکاری را به چه سهولتی مدیریت میکنیم.
در کسری از یک لحظه تعیین میکنیم که حقیقتاً همانی هستیم که در یک صورت دیده میشود. اما ما این را نیز تشخیص میدهیم که صاحب عکس چه کسی است و اینکه خلق و خوی او در عکس نمایانگر چیست. با قابل رویت بودن در زمان بیشتر فعل و انفعالات اجتماعی، چهره بخشی محوری در تجربة انسانی است.
البته، هیچ چیز در یک حیوان تکامل نمییابد مگر اینکه ضرورت داشته باشد، و شناسایی چهرهها برای انسان به عنوان یک نوع، حیاتی بوده است. برای مثال، نیاکان باستانی ما در وضعیت بسیار نامساعدی قرار میگرفتند اگر نمیتوانستند بگویند که چه هنگام یک خودی یا بیگانه در حالت خشم و غضب بسر میبرد.
به عنوان حیوانات اجتماعی، این موضوعی حیاتی است که ما بتوانیم کمترین چم و خمهای بروز یافته در حالات چهرهها را بازخوانی کنیم – نوسانی کوچک در حالت ابرو به شما میگوید که فاصلة لازم را حفظ کنید یا لبی لرزان باخبرتان میکند که همراه و همسرتان نیاز به کمک دارد
دیدار همیشگی چهرهها
در یک بخشبندی ثانوی وضوع، ما حتی در اتاق نیمه تاریک یا هنگام رفتن به انتهای اتوبوس، قادریم هویت فرد، خُلق، جنسیت، نژاد، سن و مسیر توجه وی را تشخیص دهیم. به نظر میرسد نماهای ظاهری چهرة مردم مستقیماً به درون مغز ما میجهد.
این حالت ماهگرفتگی که در قسمت پیشین سر خویش داریم زندگینامة مختصری در اختیار خواننده قرار میدهد.
تلویزیون، فیلمها، مجلات و رسانههای اجتماعی پر از چهره هستند. صورتها خلاف تصویر دیگر انواع عینیات، کیفیات عاطفی آنی با خود همراه دارند.
مغز ما چنان مشتاق تشخیص چهرهها است که اغلب اوقات آنها را حتی در جایی که وجود ندارد، میبیند، پدیدهای که تحت عنوان پاریدولیا / pareidolia شناخته میشود.
در جهانی تحلیل رفته در انبوهی از شکلکها، ما فراموش میکنیم که آنچه هست چقدر حیرتآور است که به فوریت به عنوان چهرهای شاد شناسایی شویم.
همچنین اعتیاد اجتماعی ما در سنین اولیه شکل میگیرد. نوزادانی که فقط چند دقیقه از عمرشان میگذرند محرک چهرهنما را به محرکی که دارای پیچیدگی مشابه بوده اما چهرهنما نیست، ترجیح میدهند.
اگرچه تشخیص نزدیکترینها و عزیزترینها برای ما نوعی همگامی دارد، فهم اینکه چگونه چنین شاهکاری را مدیریت میکنیم موضوع دیگری است. با هدف ستایش اینکه ما در ارزیابی چهرهها چقدر شگفتانگیز هستیم، بیایید کار را با یک آزمایش پی بگیریم.
کدامیک از این دو چهره جذابتتراند؟: (عکس پایین)
حالا، سرتان را بچرخانید و تصویرها را به حالت برعکس نگاه کنید. اگر ارزیابی چهره به همان سادگی میبود که احساس میکنیم، مطمئناً ما به هیولاوار بودن چهرة وارونه در تصویر پی میبردیم؟
این تأثیر موسوم به تاچر / Thatcher نشان میدهد که تشخیص چهره چیزی جدا از بازشناسی متعارف عینیات است. اغلب اشیاء – صندلی، کلاه یا تلفن – به محض مشاهده شناسایی میشوند. یک تصویر وارونه، در هر حال بسیاری از ویژگیهای بارزی را که ما در جستجوی آنها هستیم پنهان میکند.
درک حس چهره
انتقال احساسات یکی از مهمترین نقشهای چهرة انسانی است، و شاید توضیح این نکته باشد که چرا درک چهره یکی از موضوعات محوری از بدو تولد کاوش علمی بوده است.
نشان داده شده است که برخی حالات چهره در بسیاری از فرهنگها یک معنی دارد، دستکم تا حدودی. در سال 1969 مطالعهای به تحقیق در مورد احساسات مشترک – خشم، طغیان، اندوه - در چهرة مردم گینة نو، بورنئو، ژاپن، برزیل و ایالات متحد آمریکا پرداخت.
محققان دریافتند که حتی در اجتماعات بدوی، بسیاری از احساسات به سادگی از سوی نمونهها قابل درک هستند. این نشان میدهد که احساسات نقش بسته بر چهرة ما توسط 42 عضلة قابل کنترل فرد این الگوها را میلیونها سال پیش تکامل بخشیده است.
احساس انزجاری که از بو کردن شیر ترش بر چهرة شما ظاهر میشود به آسانی از سوی عمة بزرگ بزرگ بزرگ ... بزرگ پیش از تاریخ شما نیز به آسانی قابل فهم بوده است.
چه بخشهایی از مغز درگیرند؟
حالا وقتش رسیده است که شگفتزده نشوید از اینکه کاری به اهمیت و پیچیدگی درک چهره نیازمند گپ و گفت میان بخشهای مختلفی از مغز است.
پردازش چهره به بخشهای مختلفی از شبکة نواحی لوبهای تمپورال و فرونتال متکی است. این موضوع همچنین بخشهای دیگری از مغز را که به طور متعارف با محرکهای بصری کاری ندارند، نظیر قشر حس بدنی – ناحیهای را که اغلب بر دریافت اطلاعات در مورد تماس جسمانی متمرکز است - درگیر میکند.
تحریک قشر حس بدنی در خلال درک حالت صورت از "مدل تحریکگر" پشتیبانی میکند. این مدل بر آن است که برای فهم معنی پنهان در پشت حالت چهره، افراد میکوشند تا فعالیت مزبور را در مغز خود بازسازی کنند.
مدل تحریکگر توسط تعداد معدودی از تحقیقات پشتیبانی میشود. برای مثال، بیمارانی که خود قادر به بیان حالات مرتبط به ترس، انزجار یا عصبانیت نیستند، در عین حال فهم همین احساسات را در مورد دیگران دشوار مییابند.
به علاوه محققان تصویربرداری عصبی نشان دادهاند که نواحی مشابه در مغز فعال میشوند، هنگامی که فرد یک حالت عاطفی را تماشا میکند که میکوشد تا آن را تقلید کند.
آمیگدلا نیز در این میان سهمی دارد. ساختارهای بادام شکل تحت کورتکس در حافظه، تصمیمگیری و واکنشهای احساسی دخالت دارند. وقتی آمیگدلا دچار آسیب شود نتیجهاش میتواند ناتوانی فرد در بازشناسی احساس ترس در دیگر مردم باشد.
این مشکل در بازشناسی چهره و حالاتش در بیماران دچار صدمة آمیگدلا به نظر میرسد که مرتبط به مشکل در فهم اطلاعات ارسال شده از ناحیة چشم چهرهای است که فرد میبیند.
بر مبنای نظر دانشمندان علم اعصاب، سطح پسین صورت در مرحلة اول فهم چهره دخالت دارد. این ناحیه پس از ظهور یک چهره بسیار سریع فعال میشود (در حدود 100 میلیثانیه) و اجزاء پایهای چهره – چشمها، بینی و دهان - را شناسایی میکند. سپس این جزئیات برای پردازش عمیقتر اطلاعات به دیگر قسمتها میرود.
هنوز چیزهای زیادی هست که باید در مورد علم پیچیدة عصبی پشت درک چهره بیاموزیم، اما تاکنون روشن شده است که این کار متکی به فعل و انفعال میان شماری از بخشها و شبکههای مختلف است.
شبکة دیگری نیز که به نظر میرسد در درک چهره مهم باشد سطح دوکشکل صورت (FFA) است. همانند بسیاری از کشفیات دانشمندان علم اعصاب، وجود خطا در ناحیة دوکشکل صورت بود که محققان را متوجه نقش آن در شناسایی چهره کرد.
سطح دوکشکل صورت و فهمپریشی چهرهای
نشان داده شده است که سطح دوکشکل صورت در طول اسکن MRI افراد در کوران درک چهره روشن میشود. با وجود این محل مناقشه است که سطح دوکشکل چهره صرفاً مختص بیان حالت چهره است، یا اینکه حامل دیگر انواع شناسایی نیز هست، که در شناسایی چهره آشکارا مهم هستند.
گمان میرود که سطح دوکشکل صورت به مغز کمک میکند تا در قیاس با دیگر اشیاء بیجان دارای بغرنجی مشابه به جزئیات بیشتری از چهره دست پیدا کند. این امکان را به ما میدهد که چهرهها را برای غوطهوری عمیق در جزئیات آنها به عنوان یک مورد خاص پرورش دهیم.
فهمپریشی چهرهای که به نام "کورچهرگی" نیز شناخته میشود اختلالی است که معمولاً مادرزاد است. همچنان که از نامش برمیآید افراد دچار فهمپریشی چهرهای نمیتوانند چهرهها را بازشناسی کنند، حتی اگر متعلق به اعضاء خانواده و دوستان باشند.
در حال حاضر جراحات ناحیة OFA و FFA و قشر تمپورال داخلی به عنوان علت فهمپریشی چهرهای شناخته میشوند.
در 1947 یواخیم بودامر / Joachim Bodamer، عصبشناس آلمانی، نخستین کسی بود که موارد این اختلال را توصیف کرد. یکی از نقاط عطف مطالعات وی مردی 24 ساله بود که از صدمة مغزی ناشی از اصابت گلوله رنج میبرد و توانایی شناسایی خانواده، دوستان و حتی چهرة خودش را نیز از دست داده بود.
این وضعیت شگفتانگیز است و همزمان برای افراد دچار این اختلال در زندگی روزمره بسیار آزارنده و مخل است. این اختلال بیش از آنچه اغلب مردم گمان میکنند شایع است، و بنا بر یک تخمین 2 درصد آمریکاییها به آن مبتلاء هستند.
افراد دچار فهمپریشی چهرهای مجبورند برای شناسایی مردم از راههای خاص خود استفاده کنند. برای مثال این نقل قول از پدری است که دچار این اختلال است:
"وقتی پسرم مدرسهرو شد من موهایش را طوری رنگ کردم که میتوانستم بدانم کدام بچه مال من است تا دیگر مجبور به تفتیش روزانه نباشم."
از آنجا که نشانگان فهمپریشی چهرهای در افراد مختلف دچار جراحات مشابه مغزی طیف متفاوتی دارد، گمان میرود که FFA و OFA تنها بخشهای درگیر مغز در شناسایی چهره نباشند.
مطالعات بیشتر آرامآرام قسمتهای بیشتری از نواحی مختلف مغز را به داخل قاب میآورد، اما برای رسیدن به تصویر کامل از آن هنوز راه درازی باقی است.
جالب توجه این است که تحقیقات در مورد فهمپریشی چهرهای باعث کشف افرادی با قطبهای متضاد شده است. این دانایان به لقب "فوق شناسندهها" موسوم شدهاند. این افراد برای بقیة عمر خویش چهرة افرادی را که به طور گذرا در خیابان یا مختصراً در خواربارفروشی در عرض چند ثانیه دیدهاند به خاطر خواهند آورد.
این زیرمجموعه از فوق شناسندهها به تازگی آشکار شده است، بنابراین روشن نیست که این توانایی چقدر شایع است. البته بیشتر مردم دارای طیف متعارف قدرت ادراک چهره هستند. با وجود این با آرایة شگفتانگیز حالاتی که ما میتوانیم درک و تقویت کنیم، و تفاوتهای کوچکی که قادریم در چهرهها تشخیص دهیم، "متعارف" کمی متواضعانه به نظر میرسد./
نظرات (0)