مصاحبه با استاد دکتر فریدون علاء، بنیانگذار «سازمان ملی انتقال خون ایران» و پدر جامعۀ هموفیلی ایران
استاد عزیز، ضمن تشکر از بابت پذیرش دعوت ما برای انجام این مصاحبه، لطفاً تاریخچۀ مختصری از زندگی خودتان را بفرمایید تا شاید بتوانیم شما را اندکی به خوانندگان نشریه معرفی کنیم؟
من در سال 1310 در پاریس به دنیا آمدم، خواهر من «ایران» هم در 1929، دو سال و اندی پیش از من در پاریس به دنیا آمد. خاطرۀ مبهمی هم هنوز از پاریس دارم که خیلی عجیب است برای خودم. در آن زمان مرحوم پدرم «حسین علاء» وزیر مختار ایران در فرانسه بودند. ما هنوز در هیچ کشوری سفیر نداشتیم.
پس از اینکه مأموریت پدرم در پاریس خاتمه پیدا کرد، او را بلافاصله به عنوان وزیر مختار به دربار انگلستان مأمور کردند و ایشان برای مدت سه سال در لندن خدمت کردند و در سال 1314 بود که رضاشاه او را فراخواند ولی من و مادرم چندین ماه در پاریس ماندیم که به حق «شهر نور» نامیده میشد. بعد با راهآهن از اروپای شرقی و بادکوبه به ایران برگشتیم و این خاطرهای فراموش نشدنی بود برای من، هرچند فقط پنج ساله بودم. سفر ما مصادف شد با دورة دوم ترورهای استالینی که باعث مرگ افراد بیشماری شد.
به هر حال از بادکوبه با کشتی به بندر انزلی (پهلوی آن زمان) رسیدیم و مرحوم پدرم در آنجا منتظر ما بود. با اتومبیل به رامسر رفتیم و شب را در هتل نوساز رامسر که بهشتی به نظر میآمد گذراندیم. روز بعد از مسیر جادة چالوس و تونل کندوان که تازه افتتاح شده بود، خسته و کوفته به تهران رسیدیم. خاطرة بسیار زیبایی از آن سفر و آن کوهها و جنگلهای پرشکوه دارم.
از نظر تعلیم و تربیت گذشته از معلمین خصوصی در منزل و درس لاتین و انگلیسی و پیانو از طرف مرحوم پدرم، مرا به دبستان نظامی در خیابان سپه، نزدیک سنگلج فرستادند. در ضمن پیش از این هم پیش لازاریستها در مدرسة سن لوئی فرانسه درس میخواندم و دورة ابتدایی را در این دو مدرسه و در مدرسة آمریکایی به نام «کمیونیتی سکول» گذراندم. بعد از آن اگرچه زمان جنگ جهانی دوم بود مرا برای ادامة تحصیل بیرحمانه به انگلستان فرستادند.
پس از یک سفر 25 روزه به بندر گلازگو در اسکاتلند رسیدیم. این حقیقتاً یکی از سیاهترین روزهای زندگی من بود. همه چیز کثیف، پر از دوده و سیاه و وحشتناک به نظر میرسید. جیرهبندی بسیار سختی برقرار بود و از میوه و گوشت تا کره و شیرینی، هیچی گیر نمیآمد. با قطار شبانه خودمان را به لندن رساندیم. در آنجا آقای «تقیزاده» سفیر ایران بود. آقای تقیزاده از دوستان نزدیک مرحوم پدرم بود و ایشان و همسر آلمانیشان با نهایت محبت مرا پذیرفتند و مسؤولیت نظارت بر تحصیلات مرا بر عهده گرفتند. آقای تقیزاده با اینکه از نظر سیاسی آتشپاره بود، در زندگی شخصی انسان بسیار فاضل و عالم بود.
پس از چند هفته من وارد دبیرستان شبانهروزی قدیمی «هرو اسکول» شدم که در گذشته مدرسة آقای چرچیل هم بود. به یاد دارم که از پنجرة اتاق کوچکم شبها میتوانستم آتشسوزیهای لندن را که ناشی از اصابت موشکهای آلمانی V1 و بعدها V2 بود از دور ببینم. این موشکها معلوم نبود به کجا خواهند خورد چون سیستم هدایت خوبی نداشتند ولی به هر حال در میان ساکنین لندن ایجاد رُعب و وحشت میکردند که احتمالاً هدف اصلی هم همین بود.
حدود دو سال در هارو اسکول بودم و همانطور که گفتم در آن دوره جیرهبندی سختی بود که شامل سوخت هم میشد. در نتیجه حتی زغال برای گرم کردن اتاق یا آب گرم برای حمام نداشتیم.
در سال 1325 پدرم مرا از انگلستان به واشینگتن برد. باید بگویم که برای من آمریکا بهشتی به نظر میآمد. در آنجا هیچ آثاری از جنگ و سختیها و محدودیتهای اروپا دیده نمیشد.
بالاخره مرا به مدرسة «میلتن آکادمی» در نزدیکی بوستن فرستادند که دبیرستان خیلی خوبی است. من در آنجا دیپلم متوسطه را گرفتم و بعد به عنوان دانشجوی دورة لیسانس وارد دانشگاه هاروارد شدم و رشتة تاریخ را انتخاب کردم.
در سال 1331 فارغالتحصیل شدم ولی تا سال بعد آنجا ماندم چون تصمیم گرفته بودم طب بخوانم و میبایستی دروس آمادگی را بگذرانم. قرار بود به دانشکدة پزشکی «کُرنل» در نیویورک بروم ولی این مصادف شد با زمان پرتلاطم نخستوزیری دکتر مصدق و چون ارز نایاب شده بود وضع مالی من خیلی خراب بود و حتی در سال آخر دانشگاه برای کسب درآمد مجبور شدم انگلیسی درس بدهم، چون توانایی پرداخت شهریة سنگین دانشکدة پزشکی آمریکایی را نداشتم.
در هر حال به دانشگاه ادینبورگ در اسکاتلند رفتم که به عنوان بهترین دانشکدة پزشکی اروپا شهرت داشت و از قدیم بخش تشریح آن در اروپا معروف بود از قدیم به خاطر بادی اسناچرها (نبش قبر کنندهها). برای مدرسۀ طب جسدها را از گور درمیآورند و آنها را به دانشکدۀ پزشکی میفروختند تا آنها بتوانند تشریح کنند. این دانشگاه از نظر اینکه بهترین مرکز تشریح در اروپا بود شهرتی داشت.
باری، مدت شش سال در آنجا بسر بردم و در سال 1338 فارغالتحصیل شدم. البته حالا سالهاست که دورة تحصیل طب را کوتاهتر کردهاند.
پس از تکمیل دورة انترنی از «ولکام تراست» یک بورس تحقیقاتی گرفتم و مشغول مطالعة موارد بیماریهای خونی ناشی از سوء جذب گوارشی شدم. بعداً میبایستی امتحان فوق تخصص داخلی و خونشناسی را (عضویت در کالج سلطنتی پزشکان) گذراند و فکر میکنم که من اولین ایرانی دارای MRCP بودم در آن زمان.
در تابستان سال 1343 پدرم مرحوم شد و یک سال بعد من دوباره به ایران برگشتم. شروع به کارم در ایران در دانشکدة پزشکی دانشگاه تهران بود. آن موقع «دکتر صالح» ریاست دانشگاه تهران را بر عهده داشتند که یک زمانی عضو کابینة مرحوم پدرم در دورة نخستوزیری ایشان بودند و «دکتر حفیظی» مسؤول امور پرسنلی پزشکی دانشکده بود.
دفتر آقای دکتر حفیظی اتاق درازی بود پر از افراد متقاضی که دور تا دور نشسته بودند تا خدمت ایشان برسند. به شوخی هم گفته میشد که میتوانی بروی خدمت دکتر حفیظی و بگویی من آمدهام، رییس دانشگاه شوم؛ ایشان هم میفرمایند، «صحیح، صحیح، خواهشمندام نامهای مرقوم بفرمایید!» البته من در سالهای بعد با دکتر حفیظی دوست شدم بهخصوص در زمانی که تصدی سازمان نظام پزشکی را بر عهده داشتند ولی در آن موقع و در برخورد اول همة اینها به نظر من خیلی ناآشنا بود و بوروکراسی دانشگاه تهران واقعاً هیبتی داشت!
بالاخره پس از طی کردن هفت خان رستم به عنوان استادیار دانشکدة پزشکی با حقوق 600 تومان در ماه استخدام شدم.
باید این را هم تلویحاً بگویم که از رفتار اطباء به نام که رؤسای بخشهای بیمارستان پانصد تختخوابی متعجب میشدم. مثلاً ساعت 11 صبح نزول اجلال میفرمودند و میگفتند: «خوب بچهها، چه چیز جالبی دارید؟» بعد مینشستند، یک استکان چای میخوردند و پس از دیدن آن "چیز" جالب، میرفتند بیماران خصوصی خودشان را بازدید و یا عمل میکردند. خوب، من جور دیگری آموزش دیده بودم و در نتیجه طرز تفکرم فرق میکرد. به هر صورت در واقع اولین بخش خونشناسی بالینی را در آنجا تأسیس کردم که منجر به کشمکش با آزمایشگاه مرکزی شد. میگفتند: «پس ما اینجا چهکارهایم اگر هرکدام از شما آزمایشگاه اختصاصی خودتان را راه بیندازید؟» و البته تا آن زمان تمام کارهای آزمایشگاهی بیمارستانی در یک جا متمرکز بود تحت ریاست آقای «دکتر آژیر».
میدانید، متخصص خونشناسی باید یک جانور ذوحیاتین باشد، یعنی در واقع هم باید به تمام روشهای مختلف آزمایشگاهی کاملاً مسلط باشد و هم در بالین مریض مثل هر پزشک متخصص داخلی تبحر داشته باشد. بنابراین ما در بخش خونشناسی بالینی به یک آزمایشگاه اختصاصی مجهز نیاز داشتیم. فراهم کردن این وسایل و تجهیزات کار آسانی نبود. خوشبختانه ولکام تراست بار دیگر به من کمک کرد و برای پایهگذاری یک آزمایشگاه مدرن حاضر شد 18000 لیرة استرلینگ اهدا کند. قرار بود دانشگاه تهران هم به همین میزان و به صورت ریالی بخش ما را تقویت کند که البته حتی یک شاهی هم از طرف دانشگاه به دست ما نرسید! ولی در آن زمان کمک ولکام تراست واقعاً ثروتی بود و موجبات خریداری و فراهم شدن تمام وسایل آزمایشگاهی لازم برای تأسیس یک مرکز مدرن را فراهم کرد، تا جایی که حتی توانستم خرج استخدام موقت یک تکنولوژیست خارجی را برای آموزش کارمندان آزمایشگاهی خودمان فراهم کنم، اگرچه بیشتر آن روشهای آزمایشگاهی را خود من راهاندازی کردم.
اما قبل از اینکه وسایل لازم همه از راه برسند و فضای مناسبی برای شروع کار آماده شود من علاقمند شدم به تشخیص و درمان بیماریهای خونریزی دهنده مانند هموفیلی.
به هر حال من به این دسته از "بیماریهای یتیم" که مورد توجه هیچکس نبودند علاقمند شدم و با یک بُنماری 37 درجة کهنه و چند تا پیپت توانستم تشخیص قطعی بیماریهای خونریزی دهندة ارثی مختلف را برای بار اول در ایران به دست بیاورم که البته خیلی هیجانانگیز بود. ولی گذشته از تشخیص میبایستی فکری هم برای درمان این کودکان بیچاره کرد، کودکانی که در نتیجة خونریزیهای پیدرپی مفاصل آنها تخریب شده بود. بعضی از این بچههای بدبخت در سن 14 سالگی حتی نمیتوانستند از تخت پایین بیایند و کاملاً علیل بودند. در آن زمان برای درمان این بیماران فقط خون کامل مورد استفاده قرار میگرفت (آنهم چه خونی که بعداً در موردش صحبت خواهیم کرد!) ولی چون مقدار فاکتور 8 یا 9 انعقادی برای درمان جانشینی هموفیلی شدید در یک واحد خون بسیار اندک است میبایستی این عوامل انعقادی را به وسیلهای متراکم کرد.
ما در بخش خون بیمارستان الکل را داخل یک سطل حاوی یخ خشک ریخته، درست مثل درست کردن بستنی، این فرآورده را تولید و ذخیره میکردیم برای پوشش جراحیهای ترمیمی بچههای هموفیلی که کاملاً زمینگیر بودند. چند نفر جراح باشهامت از جمله آقای «دکتر شیخالاسلامزاده» (خدا رحمتش کند)، «دکتر گرجی» و «دکتر ظهیر» جراحیهای ارتوپدی این بیماران را بر عهده گرفتند. یادم است توی اتاق عمل از من میپرسیدند، «ببُرم فریدون؟!» به هر حال آن روزهای اول کار هم نگران کننده بود و هم هیجان انگیز.
یکی از بیمارانی که هنوز به یاد دارم جوانی بود که کیست هیداتیک توی ریه داشت و در ضمن مبتلا به هموفیلی بود و وقتی که سرفه میکرد گاهی یک لیتر خون از سینهاش بالا میآورد! «دکتر کاظمی» جراح قفسة سینه یکی از لُبهای ریة راست او را که حاوی این کیست بود برداشت. این عمل جراحی خطیر در یک بیمار هموفیلیک در هیچ جای دیگر دنیا گزارش نشده بود، آنهم با پوشش یک "فرآوردة خانگی" و غیر صنعتی. باید گفت که نگرانی آن عمل جراحی نوروز آن سال ما را کاملاً خراب کرد ولی خوشبختانه مریض خوب شد.
بالاخره وسایل آزمایشگاهی از راه رسید و توانستیم به تدریج طیف کارهای مورد نظرمان را گسترش بدهیم. یکی از آن کارها تشخیص هپاتیت B بود که تا آن زمان در ایران انجام نمیشد. این آنتیژنی بود که التهاب ویروسی کبد را مشخص میکرد و البته اهمیت این ویروس که با تزریق خون انتقال پیدا میکند از همان زمان مرا به طرف موضوع خدمات انتقال خون و مخاطرات آن در ایران، میکشاند.
وضعیت انتقال خون در بیمارستان 500 تختخوابی آن زمان یا همان 1000 تخت خوابی که برخی میگفتند، که بستگی دارد چند نفر روی یک تخت خوابیده باشند (بیمارستان امام امروز) بسیار نارسا و خطرناک بود. دم در ورودی بیمارستان بخش انتقال خون بیمارستانی قرار داشت که خانم «دکتر برلیان» ریاست آن را بر عهده داشتند. هر روز صبح که میآمدیم سر کار میبایستی صحنة ناگوار خونگیری از خونفروشان حرفهای را مشاهده کنیم. این افراد رنجور و رنگپریده بیشتر اوقات کسانی بودند که از شهرها و روستاها به تهران آمده بودند دنبال کار و شدیداً احتیاج به پول داشتند. واسطههایی این افراد را بسیج میکردند و از آنها 250 میلیلیتر خون میگرفتند و پول ناچیزی به آنها میرسید. آنهایی که گروههای خونی نایابی داشتند حتی بیش از یک بار در هفته خون میدادند. طوری بود که وقتی شیشة خون را نگاه میکردید تهنشینی از گویچة سرخ دیده میشد و بقیه پلاسما بود که البته به درد هموفیلیکها میخورد. وضع اسفناکی بود، چه در بیمارستانهای دولتی، دانشگاهی و چه خصوصی.
دکتر فرهاد صفری: یعنی در آن زمان سازمان انتقال خون وجود نداشت؟
سؤال خوبی است. اصولاً هر بیمارستانی میبایستی برای خودش در این مورد فکری بکند و همه از جمله شیر و خورشید سرخ (هلال احمر) و ارتش خون را خریداری میکردند. البته ارتش به صورت دیگری خریداری میکرد. یعنی سربازها را دراز میکردند و به آنها دستور داده میشد که داوطلب بشوند و به جای پول 72 ساعت به آنها مرخصی میدادند که البته تقویت میکرد آن تفکر غلطی را که اهداء خون برای سلامتی مضر است، که اصلاً صحت ندارد.
دکتر فرهاد صفری: به عبارت دیگر یعنی هر بخشی خودش مشکلش را حل میکرد؟
بله، بیمارستانها میبایستی قرارداد میبستند با این مؤسسات و افراد خونفروش. با یکی از آنها آشنا شدم که واقعاً آدم بسیار زرنگی بود- Business man به تمام معنا! آمدن من در این زمینه برای این افراد بسیار ناگوار بود برای اینکه ما در «سازمان ملی انتقال خون» موفقیتی به دست آوردیم و اینها دیدند که بازارشان کساد است و ناچار پرداختند به کار و کاسبی دیگر مانند پرورش ماهی یا حتی مینک ولی جالب بود که تصادفاً تمام کارگرهای آنها O منفی بودند! تصادفاً!
خوب، در بخش بیماریهای خونی شروع کردیم به ساختن مشتقات خون مثل پلاکتهای متراکم برای آنهایی که در نتیجة لوسمی یا عللی دیگر پلاکت نداشتند و خونریزی میکردند یا پلاسما برای هموفیلیکهای عزیز و... و این به وسیلة یک سانتریفوژ انجام میگرفت که در آن زمان برای ما وسیلة معجزهآسایی بود. یک سانتریفوژ بزرگ یخچالدار به ما هدیه شده بود و ما یک مرتبه انتقال خون کوچکی در همان بخش خون برای خودمان ایجاد کرده بودیم.
به هر حال من مدام در فکر انتقال خون بودم چون روزبهروز برای من روشنتر میشد که باید تحولی در این خدمات به وجود بیاید. در آن موقع فقیرترین، نیازمندترین، بیمارترین، آسیبپذیرترین افراد جامعه را میخواباندند و از آنها خون میگرفتند. "دایره مینا" را شاید دیده باشید. فیلمی است که سستی موازین اخلاقی جامعه را خوب نشان میدهد. راهاندازی یک فرآیند اهداء خون داوطلبانه در چنین کشوری با چنین طرز تفکری که: "خوب ما پول داریم. پس بگذارید مثل دُبی وارد کنیم و از خارج بخریم!" خیلی مشکل بود. لازمة کار این بود که یک برنامة وسیع تبلیغاتی مستمر و منظم ایجاد کنیم برای جلب اهداکنندگان داوطلب و سالم.
در آن زمان «خداداد فرامانفرمائیان» رئیس سازمان برنامه و «دکتر شیخالاسلامزاده» وزیر بهداری خیلی به من کمک کردند. با راهنمایی آنها مادة واحدهای را از مجلس گذراندیم و "سازمان ملی انتقال خون ایران" موجودیت قانونی پیدا کرد.
از سازمان برنامه یک بودجة 800000 تومانی گرفتیم. تهران کلینیک سابق را در خیابان ویلا (استاد نجاتالهی) از «خانم فیروزگر» اجاره کردیم و ایشان خیلی محبت کردند و مالالاجاره خیلی کمی از ما میگرفتند. به هر حال آنجا را ترمیم و به صورت زیبا درست کردیم- نه یک گوشة کثیف و وحشتناک مثل بیمارستان پانصد تختخوابی یا مرکز شیر و خورشید سرخ در خیابان ناصرخسرو که واقعاً تهوعآور بود.
مرکز انتقال خون باید جایی میبود که افراد طبقة متوسط و مرفه جامعه رغبت کنند بیایند خون دهند- یک جای قشنگ، تمیز با مبلمان خوب؛ وسایل اتوماتیک را برای بار اول آوردیم؛ عدهای از پزشکان و محققین علاقهمند را از دانشگاه دزدیدم و به کادر سازمان انتقال خون اضافه کردم. خوب آنها دیدند در اینجا خبری هست و علاقهمند شدند، برای اینکه ما نمیخواستیم فقط یک سوپرمارکت فرآوردههای خون به وجود بیاوریم- میخواستیم یک مرکز علمی هم باشد.
البته مهمترین وظیفة ما برنامة جلب اهداکنندگان داوطلب بود ولی در ضمن اولین بخش ایمونولوژی بالینی را هم تأسیس کردم، همراه با بخش ویرولوژی، انجماد خون، سرولوژی اختصاصی زنان باردار، برنامة تجانس نسجی (HLA) برای فراهم کردن مبنای پیوند اعضاء... البته تمام این روشها و فعالیتهای علمی را از کشورهای دیگر اقتباس کردیم، اما جلب نظر اهداکنندگان داوطلب از تمام اقشار جامعه منحصراً کار ما بود و نمیشد خون را مثل دُبی یا ابوظبی داخل جعبة کمپوت وارد کرد؛ مخصوصاً که بعد معلوم شد خون را از فلوریدا میآوردند که مرکز HIV و HCV بود!
تصمیم گرفتیم که از طبقات بالای جامعه شروع کنیم. کار من این بود که با وزیر یا رئیس مؤسسهای ملاقات کنم و به ایشان توضیح بدهم که تا چه حد وضع فعلی در تمام کشور افتضاح است و شما میتوانید کمک کنید که وضع دیگری به وجود بیاید. خوب نمیتوانستند بگویند نه! و وقتی خود وزیر یا رئیس مؤسسهای میآمد، بقیه هم ناچار بودند داوطلب شوند! ما هم از طرف خودمان تیمی را بسیج میکردیم و با تعدادی خانمهای خونگیر با اونیفورمهای مخصوص، ملحفههای سفید درجه یک و تختهای تاشو به جایی میرفتیم که از قبل تعیین و هماهنگ شده بود. بیرحمانه به همة وزارتخانهها و مؤسسات بزرگ دولتی و خصوصی میرفتیم و بعد از سخنرانی من، تماشای فیلم تبلیغاتی و آموزنده، داوطلبین به وسیلة پزشک به دقت معاینه میشدند و افراد واجد شرایط یک واحد نیم لیتری خون اهداء و بعداً آبمیوه و شیرینی دانمارکی صرف میکردند!
به تدریج این برنامه و روشها باعث موفقیت روزافزون شد و توانستیم نیازهای بیمارستانهای تهران را برآورده کنیم. البته ناگفته نماند که تمام این خدمات و خود واحدهای خون در بیمارستانها کاملاً رایگان بود و فقط آزمایشگاههای بیمارستانی حق داشتند برای انجام دادن آزمایش تجانس یا کُرس ماچ مبلغی را از بیمار بگیرند. اتومبیلهای ما با رنگ قرمز و سفید دارای آرم قشنگ سازمان انتقال خون بودند و این آرم را دوست هنرمند معروف آلمانیم «کارل شلامینگر» طراحی کرده بود که هنوز مورد استفادة سازمان است.
کار مشکلی بود. خونفروشان حرفهای دو سه دفعه شیشههای ماشین مرا خُرد کردند ولی همین واکنش نشانة موفقیت روزافزون ما بود چون همة آنها ورشکست شدند و به کارهای دیگری برای امرار معاش پرداختند.
سازمان انتقال خون فعالیتش را در تهران شروع کرد و اصولاً این کار یک حرکت اجتماعی شهری است. شما نمیتوانید به یک روستا بروید و درخواست خون کنید. اصلاً شدنی نیست و فکر میکنند شما دیوانه شدهاید! در آن زمان شهرنشینها را در روستاها خوب تحویل نمیگرفتند. حالا البته وضعیت فرق کرده اما در آن زمان جمعیت کشور بیشتر روستایی بودند.
بعد از تهران به سراغ شهرستانها رفتیم، البته بعد از محاسبات در مورد مقدار خونی که مورد نیاز بیمارستانها بود و حتی میزان خون اضافه که لازم میشد برای تهیة مشتقات پلاسمایی مانند آلبومین برای سوانح و سوختگی، ایمونوگلوبین برای عفونتها و فاکتورهای انعقادی متراکم. حتی فکر میکردم که شاید در آینده کشورهای همسایه به این علاقهمند شوند و پلاسمای خام خودشان را برای تهیة مشتقات برای ما بفرستند چون تأسیس و تجهیز چنین مرکزی کار دشواری است که هم مهارتهای نایاب و هم سرمایهگذاری سنگینی را دربردارد.
به هر حال در همان ساختمان در زیرزمین یک کارخانه فراهم شد با ظرفیت مقدماتی 10000 لیتر پلاسمای خام در سال و برای بار اول آلبومین، فاکتور 8 متراکم و ایمونوگلوبین عضلانی را در سطح کوچکی درست کردیم. حتی ایمونوگلوبین اختصاصی ضد هاری را با همکاری انستیتو پاستور که واکسن هاری را با انستیتو رازی میساخت از یک طرف و اساتید و شاگردان دانشکدة دامپزشکی دانشگاه تهران از طرف دیگر، تولید کردیم.
یادم است در 1357 که یک کنفرانس بینالمللی در پاریس تشکیل شد، ما تولید این ایمونوگلوبین را گزارش کردیم که باعث نهایت تعجب همه شد چون فقط این فرآورده در پاریس تولید میشد. به هر صورت آن سالها برای همة همکاران سالهای بسیار شیرین و پرباری بود و احساس میکردیم که داریم کار مفیدی انجام میدهیم، آن هم با توجه به رکود علمی که در اکثر دانشگاهها حاکم بود.
یکی از مهمترین و دوررسترین اقدامات ما در سازمان انتقال خون فراهم کردن موجبات ادغام واحد انتقال خون نیروهای مسلح با انتقال خون کشوری بود. در منطقة ما و در بیشتر کشورهای جهان سوم نیروهای مسلح از جامعه کاملاً جداست؛ ارتشیها نه تنها لباس مخصوص به تن دارند بلکه باشگاههای جدا، مسکن جدا، تفریحات جدا، شبکة درمانی و بیمارستانهای جدا و واحد انتقال خون مجزایی هم دارند. استدلال ما این بود که اگر روزی اتفاق بدی یا سانحهای رخ بدهد هیچکدام از شبکههای انتقال خون- نه لشکری و نه کشوری- به تنهایی از عهدة نیازها و فوریتها برنخواهد آمد علاوه بر آنکه آنها از روشها و سیاستهای کاملاً متفاوت پیروی میکردند. مقامات استدلال مرا پذیرفتند و به رغم مخالفتهای رئیس بهداری ارتش، این دو شبکه با هم تلفیق شد و دوست دیرینة من «دکتر افتخاری» که رئیس انتقال خون ارتش بود در اتاق کنار اتاق من مشغول کار شد و در واقع از این تغییر انقلابی بسیار خشنود بود چون امکانات او در ارتش بسیار عقبافتاده و محدود بود. در نتیجة این تحول عمیق «سازمان ملی انتقال خون ایران» دسترسی پیدا میکرد به تمام پرسنل پادگانها و مسؤول جمعآوری، غربالگری، جداسازی و پخش تمام خونهای اهدائی، چه کشوری و چه لشکری، میشد.
یکی از خصوصیات انتقال خون در ارتش این بود که فقط سربازان صفر خون میدادند و هیچکدام از افسران خون نمیدادند. ما این وضع را عوض کردیم و به تدریج افسران نقش رهبری خودشان را ایفا کردند و در جلسات خونگیری پادگانها سروانها، سرگردها و سرهنگها حضور داشتند. وضع انتقال خون در ارتش واقعاً افتضاح بود. دکتر افتخاری دوست عزیز من بود اما واقعاً امکاناتی هم نداشت.. با صداقت این را عوض کردیم، فیلمهایمان را به آنها نشان دادیم، نطق کردیم، تشویقشان کردیم، به تدریج افسرها آمدند. برای بار اول سرهنگها و سرگردها آمدند و البته هیچ راه دیگری همه نداشتند و باید میآمدند!
بعد از آن به کار روی پایگاههای منطقهای پرداختید. لطفاً بفرمایید از کجا شروع کردید؟
برای تأسیس پایگاههای منطقهای از شیراز شروع کردیم. کمکم پایگاههای دیگری در مشهد، ساری، اهواز و همدان تأسیس شد و همیشه کوشش میکردیم رابطة نزدیکی با دانشگاه محلی و البته با پادگانهای نظامی آن منطقه برقرار کنیم.
در مورد پایگاههای منطقهای فلسفة ما این بود که به جای آنکه مانند شیر و خورشید سرخ (هلال احمر) مراکز بیشمار کوچک و بسیار متوسط در همه جا تأسیس کنیم، خودمان را به تعدادی پایگاههای معدود ولی توانا در مراکز استانها محدود کنیم تا از عهدة حفظ کیفیت خوب بربیاییم. در ضمن ایجاد این خدمات، سازمان انتقال خون یکی برنامه تحقیقات علمی هم راه انداخت.
... در هر حال به دلیل شرایطی که پیش آمد در 1360 عازم انگلستان شدم و البته شدیداً احتیاج به کار داشتم. خوشبختانه پس از چندی توانستم کاری به عنوان رئیس مرکز انتقال خون «وِست میدلندز» در بیرمنگهام پیدا کنم و این بزرگترین مرکز منطقهای بریتانیا بود در آن زمان. در میان رؤسای منطقهای دیگر که همه متخصص آسیبشناسی بودند، من تنها طبیب داخلی و متخصص خون بودم مگر یک همکلاسیام در اسکاتلند. به جرأت میتوانم بگویم که این عبارت "طب انتقال خون" را که در واقع رشتة پزشکی جدیدی است من و آن همکار اسکاتلندی به نام جان کَش در همان دهة 1980 میلادی در بریتانیا رایج کردیم. قبلاً متخصصین و مسؤولان مراکز انتقال خون آن کشور همه پاتولوژیست بودند و آنچنان تفاهمی با پزشکان و جراحان بیمارستانی نداشتند. ولی من چون متخصص طب داخلی و خونشناس و کلینیسین بودم میتوانستم تفاهمی بین این دو قطب به وجود بیاورم و همکاری مفیدی ایجاد کنم و مرکز انتقال خون را در ابداع پیوند کبد که در اوایل کار باعث مصرف دریایی از خون و مشتقات آن میشد، چون هنوز تجربه و مهارتهای لازم به دست نیامده بود، دخالت بدهم. همانطوری که در ایران در سازمان انتقال خون، موجبات پیوند کلیه را برای بار اول و با همکاری نزدیک «دکتر برومند» فراهم کردیم، با انجام آزمایشهای تجانس نسجی، انتقال خون ما در انگلستان سهیم شد در پایهگذاری پیوند مغز استخوان.
و آنگاه؟
نزدیک بیست در انگلستان مشغول کار بودم در مقام رئیس مرکز انتقال خون و استاد دانشگاه.
و در طول این مدت به ایران برنگشتید؟
خیر. نمیشد.
و بار بعد کی به کشور برگشتید؟
در 1378 برای بار اول به ایران برگشتم. در این بین من با سازمان جهانی بهداشت منطقه مدیترانه (WHO- EMRO) خیلی فعال بودم و به عنوان مشاور از طرف WHO به تمام کشورهای خاورمیانه و آسیای مرکزی مأموریت داشتم که برای من بسیار جالب و لذتبخش بود. البته تنبلباشیهای این منطقه پاکستان و مصر بودند. سازمان جهانی بهداشت از کُندی و بیتوجهی پاکستان و مصر در خصوص فراهم کردن خدمات انتقال خون بیزار بود و چندین بار مرا به این دو کشور مأمور کرد. هر دو سال یک بار سازمان جهانی بهداشت جلساتی برگذار میکرد برای جمع کردن رؤسای انتقال خون کشورهای همجوار منطقة مدیترانه شرقی و معمولاً مرا برای تنظیم این برنامهها دراز میکردند. هر سال به ریاست بهداشت جهانی تأکید میکردم که چرا باید این جلسات فقط در مصر، تونس، اردن یا سوریه تشکیل شود؟ ایران در این زمینه به مراتب از همة اینها پیشرفتهتر است و بنابراین میتواند نقش مهمی به عنوان الگو و رهبر این جمع داشته باشد. بالاخره در 1999 گوش شنوایی از این طرف و تقبل از طرف ایران پیدا شد و جلسة آن سال را سازمان بهداشت جهانی در تهران برگذار کرد. میزبان از طرف وزارت بهداری «دکتر تقیخانی» بود- آدمی بسیار نازنین که زمانی قبل از ریاست سازمان انتقال خون، رییس انستیتو پاستور هم بود.
وقتی که در 1378 به ایران برگشتم یاد 46 سال قبل در بیمارستان امام افتادم و علاقهمند شدم به اینکه مرکز تشخیص و درمان بیماریهای خونریزی دهندة ارثی که حالت ترومبوز ارثی به آن اضافه شده (ترومبوفیلی) راه بیفتد. در همة کشورها خانوادههای مبتلا، کانون هموفیلی ایجاد کردهاند که معمولاً عهدهدار مشکلات و مسائل اجتماعی، شغلی یا مالی این بیماران میشود اما در ایران و آرژانتین آمدهاند برای تشخیص و درمان این بیماران درمانگاه تخصصی ایجاد کردهاند، مسؤولیتی که معمولاً بر عهدة بیمارستانهای دولتی است. به هر صورت در 1379 علاقهمند شدم به عنوان حامی به پیشرفت مرکز جامع هموفیلی ایران کمک کنم و به تدریج این مرکز کیفیتی در سطح جهانی پیدا کرد که گذشته از آزمایشگاه پیشرفتة تشخیصی، یک آزمایشگاه تشخیصی ژنتیک دارد. برای مشخص کردن جهشهای ژنتیک، فامیلهای مبتلایان و یافتن دخترها و زنان ناقل بیماری و یا تشخیص بیماری در جنین قبل از زایمان، تشکیلات خیریة کوچکی در انگلستان ایجاد کردم برای خریداری معرفهای آزمایشگاهی و وسایلی که در ایران پیدا نمیشود و اینها را به وسیلة DHL به ایران ارسال میکنم. واقعاً برای من جالب است که 46 سال پیش این دسته از بیماریها یتیم بودند و هیچکس به آنها علاقهمند نبود. یکی از همکارانم که اسم نمیبرم حتی به من میگفت: «آقای من، توی مملکتی که بچهها دارند از اسهال و سرخک میمیرند چرا رفتی دنبال هموفیلی؟! خوب بگذار بمیرند!» خوشبختانه امروز میبینم که این دسته بیماران عشاق بسیاری در سطح کشور پیدا کردهاند که مایة خوشحالی من است.
دکتر فرهاد صفری: سازمان انتقال خون ایران معتقد است ما فرآوردۀ بسیار باارزشی داریم که مصرفکنندهها قدرش را نمیدانند. بین سازمان انتقال خون و دانشگاهها هنوز رابطۀ منطقی و خوبی وجود ندارد. شما ایدۀ خاصی در این زمینه دارید؟
بله، همینطور که عرض کردم من به موضوع طب انتقال خون که امروزه تخصص پزشکی جدیدی شده علاقمندام. از سالها پیش و قبل از رواج این رشته به آن توجه داشتم. تردیدی نیست که بعضی پزشکان و بهخصوص جراحان گاهی مغروراند و دوست ندارند کسی برای آنها اظهار فضل کند. این مشکل در تمام دنیا وجود دارد و تغییر دادن عادتها و فرهنگ هر فردی به ویژه اطباء کار سختی است. دانش را میشود کسب یا منتقل کرد؛ مهارت را میتوان به دست آورد و آموخت، ولی تغییر دادن نگرش و طرز تفکر مشکل است. راهکارها و نمودهای مصرف صحیح گویچههای سرخ، پلاکتهای متراکم، پلاسمای تازه و یا آلبومین را با اشتراک مساعی همکاران در انتقال خون میتوان تهیه و در مجلات پزشکی و علمی درج کرد کما اینکه در انگستان کردیم و «دکتر جهانگیر احمدی» در ایران کردند ولی متأسفانه این ضمانت اجرایی ندارد. تنها راه موفقیت در این زمینه تشکیل «کمیتههای انتقال خون بیمارستانی» است که شامل جراح ارشد، متخصص بیهوشی ارشد، پرستار اتاق عمل، تکنیسین ارشد آزمایشگاه که مسؤولیت آزمایشهای تجانس را بر عهده دارد و ترجیحاً خونشناس بیمارستان و البته رییس یا نمایندة مرکز انتقال خون محلی است. این کمیته باید مصرف هرکدام از بخشها را بررسی و مرور کند. با در نظر گرفتن راهکارهای رایج و در ضمن باید به موارد واکنشهای ناگوار خون و مشتقات آن و یا اشتباهات در تزریق خون که ممکن است رخ داده باشد رسیدگی کنند.
البته تنها موقعی این کمیتهها واقعاً اثرگذار میشوند که وزارت بهداری رسماً از بیمارستانها بخواهد که این کمیتهها را تشکیل بدهند و مرتباً گزارش کارشان را ارائه بدهند و تدریجاً این سیاست ضمانت اجرایی پیدا میکند.
دکتر فرهاد صفری: سیستم انتقال خون در ایران بر اساس اهداء داوطلبانه است نه بر اساس تشویق یا پرداخت وجه؛ ما به صورت متعارف در ماه رمضان این مشکل را داریم که با کمبود خون در سطح کشور مواجه میشویم؟ چه راهکارهایی میشود پیشبینی کرد؟
تردیدی نیست که مطمئنترین خون، خونی است که اهداکنندة داوطلب مستمر فراهم میکند و شواهد بسیاری این موضوع را ثابت میکنند. پرداخت پول برای تشویق اهداکننده باعث میشود که افرادی با سابقة مشکوک برای دریافت پاداش خون بدهند. گذشته از مسائل ویروسی و بهداشتی، این موضوع بُعد دیگری هم دارد و آن بعد انسانی، اخلاقی و اجتماعی است. این اصل اینجا مطرح میشود که همة ما شهروندان به نوعی مسؤول سلامت و سعادت همدیگر هستیم و در این راه باید خود ما گام برداریم و منتظر اقدام دولت نباشیم. و این نشانة حساسی است از سلامت اخلاقی و انسجام یک جامعه. به هر حال من هنوز معتقدام که مردم باید در تعیین کیفیت و آیندة جامعه سهیم باشند. اهدا داوطلبانة خون برای شخص ناشناس یک بُعد غیر علمی، غیر فنی و غیر پزشکی دارد. یعنی مردم تصمیم میگیرند که برای خودشان اقدامی بکنند به نفع جامعه. این هستة یک حرکت دموکراتیک است که در کشورهای منطقة ما نایاب است. این طرز تفکر که من مسؤولام برای همسایهام، برای آن متخصصی که نمیشناسم، برای هموطن و همکیش خودم. این طرز فکر جدیدی است چون همیشه میگوییم چرا دولتمردان کاری نمیکنند در صورت آنکه خود ما هستیم که باید اقدام بکنیم.
استاد عزیز، شما رویکردهای کلی پزشکی را در مقایسة دوران کنونی و گذشته چگونه میبینید؟
فکر میکنم اصولاً تفاوت چندانی پیدا نکرده. فقط از نظر اخلاقی احساس میکنم وضعیت بدتر شده- از نظر تجاری بودن پزشکی بدتر شده. البته توانایی پزشکی، توانایی بیمارستانها، کیفیت بیمارستانهای شهرستانهایی مثل تبریز، اصفهان، شیراز، مشهد، در کل کیفیت و طیف کارها، جراحیها، روشهای تصویربرداری و آزمایشگاهی خیلی بالا رفته و دیگر احتیاجی نیست برای انجام دادن جراحیهای خطیر و دشوار از شهرستان به تهران منتقل بشوید. ولی با وجود اینکه در آن زمان هم تا حدی چنین بود، امروزه سستی و تنزل موازین اخلاقی مشاهده میشود و شدت پیدا کرده. یعنی پزشکی، سودجویانهتر و پولکیتر شده و در واقع یک Business شده. جوانها نیز همینطور تربیت میشوند. انترنها میفهمند که موضوع از چه قرار است- خوب آنها هم در همین محیط کار و زندگی میکنند. مثل ماهی در آکواریومش و اینجور تربیت میشوند.
این به نظرم مسألة خیلی مهمی است و با خرید وسایل گرانقیمت و بیمارستانهای شیک این موضوع حل نمیشود. خیلی اهمیت دارد که به بیمار گوش بدهید و بین پزشک و بیمار احساس تجانس و همدردی وجود داشته باشد. قبول دارم که آسان نیست. سر آنهایی که موفق هستند خیلی شلوغ است، وقت ندارند. من خودم واقعاً وقت صرف میکردم، سابقة کامل میگرفتم، معاینه میکردم، ته چشم را نگاه میکردم که یکی از جالبترین و گویاترین آنها است و مستقیماً قسمتی از مغز، وریدها و شرایین را میبینید و چیزهای زیادی از این میتوانید یاد بگیرید... این سیر ناسالمی است در پزشکی امروزی.
آیا به نظر شما کل رویکردی که بحث شد در ایجاد یک بنیاد قدرتمند مؤثر بوده یا باز افراد مطرحاند و کوششهای فردی؟
بله، همیشه در ایران و کشورهای جهان سوم افراد هستند که کارها را ابداع میکنند، ابتکار به خرج میدهند و کار را پیش میبرند ولی سازمانی و نهادینه کردن این ابتکارها و تأمین تداوم آنها به خصوص در این کشورها بسیار مشکل است. یکی از نمونههای بارز این وضعیت سودان 40 سال پیش است که یکی از بهترین شبکههای انتقال خون ممالک در حال رشد را داشت و این مرهون زحمات و ابتکار یک فرد خاص بود. متأسفانه عدم تعادل و ناآرامیهای سیاسی سودان باعث فرو ریختن این بنیاد شد و بالأخره مهاجرین حتی سیمهای برق و قابهای پنجرههای ساختمان اصلی آن سازمان را کندند و بردند و آثاری از زحمات موفقیتآمیز آن فرد باقی نماند.
همانطوری که گفته شد ابداع در این کشورها یک آدم خاصی میخواهد که دل به دریا میزند و مثل هملت شکسپیر زیاد فکر نمیکند و کار را انجام میدهد. البته بعد برای تداوم کار و مدیریت و برنامهریزی آتیه شاید شرایط و شخصیت دیگری مورد نیاز باشد.
لطفاً بفرمایید آیندۀ پزشکی را چگونه میبینید؟
خیلی سؤال مشکلی است. فکر میکنم که پیشگیری و بهداشت نقش مهمتری خواهند داشت در مقایسه با درمان. ولی درمان هم احتمالاً اختصاصیتر خواهد شد. یعنی هدفمندتر خواهد شد. برای اینکه هر فردی با ترکیب ژنتیکی خاصی که دارد فرق میکند با هر فرد دیگری، از اینرو رژیم درمانی هم باید با توجه به این خصوصیات مطرح شود و هدف اختصاصیتری داشته باشد. ژنتیک اهمیت زیادی پیدا کرده و پیدا خواهد کرد و گو اینکه عوامل محیطی هم بسیار اهمیت دارند ولی اهمیت ژنتیک بیشتر است. من بسیار خوشحالام که میبینم جوانان زیادی با تحصیلات خوب ژنتیک برمیگردند و تدریجاً آن حالت انحصاری گذشته از بین خواهد رفت. ژندرمانی یکی از پیشرفتهایی است که در آتیه توسعه پیدا خواهد کرد.
آیا برای نسل جدید پزشکان کشور پیامی دارید؟
مهمترین انگیزه همیشه عشق است، عشق به کار که آمیخته با صداقت حرفهای باید باشد. پزشکان هنوز در جامعه وجههای دارند و بایستی با رفتارشان نسبت به بیماران و پیروی از بالاترین اصول اخلاقی، نشان بدهند که شایستة این مقام و منزلت هستند.
آیا حضرت استاد از زندگی خود راضی هستند؟
بسیار زیاد! هر چند که زندگی من فراز و نشیبهای زیادی داشته. ایران کشور من است و دوستش دارم. هر سال با همسرم یکتا در حدود شش ماه در ایران هستیم و از خدمت کوچکی که انجام میدهم لذت میبرم و امید دارم مفید واقع بشود. به نظر من عشق از هر چیز دیگری مهمتر است، عشق به کاری که میکنید، به حرفهای که دارید و عشق به خدمت، به یک ایده مانند یک مذهب مهمترین محرک است و البته صداقت هم خیلی مهم است که در تعریف عشق وجود دارد. ما در این جامعه عدم صداقت میبینیم که خیلی مرا ناراحت میکند- نوعی عدم صداقت فاحش پیدا شده!
شما از هملت نام بردید که میتواند نشانۀ علاقۀ شما به شکسپیر باشد. دیگر به چه چیزهایی علاقهمنداید؟
در دانشگاه هاروارد رشتة تاریخ را انتخاب کرده بودم و هنوز علاقة بسیاری به مطالعۀ تاریخ و باستانشناسی دارم- به خصوص در رابطه با ایران باستان و آسیای مرکزی که در واقع بخشی بود از ایران زمین در قدیم. در این زمینه البته به آثار بیشماری دلبستگی دارم و از چند نفر اسم میبرم مثلاً «هانری ماسه» یا «ژان پرو». به فرهنگ و ادبیات و شعرای انگلیسی، فرانسوی، آمریکایی و حتی آلمانی علاقه دارم که شکسپیر فقط یکی از آنهاست. مانند «کُرنی» و «مولیر» و نویسندگان و شعرای جدیدتر مثل «بودلر»، و «مالارمه»، «همینگوی»، «فاکنر» و «کامینگز» و «گوته» و «ریلکه» آلمانی. چون صحبت از شکسپیر شد باید بگویم که پدربزرگ مادری من مرحوم ابوالقاسمخان قراگوزلو، ناصرالملک، که اولین دانشجوی ایرانی و یکی از اولین مسلمانانی بود که در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرد، نمایشنامههای "اُتللو" و "بازرگان ونیزی" شکسپیر را به فارسی بسیار زیبا و سلیس ترجمه کرده بود که به وسیلۀ نشر نیلوفر چاپ شد.
رابطهتان با ورزش چه طور است؟
از بچگی دلبستگی مفرطی به سوارکاری داشتم و در جوانی دو میدانی من هم خوب بود- صد متر را خوب میرفتم. در ضمن در زمان دانشگاهی در هاروارد و ادینبورگ عضو تیم قایق پارویی یک نفره بودم که خیلی لذتبخش بود- این قایقهای دراز مدادی!
و اینطور به نظر میرسد که بسیار هم به پدر خویش علاقه داشتید؟
خیلی خیلی پدر خوبی بود که به رغم مسؤولیتهای سنگینی که بر عهده داشتند همیشه به تحصیل و دانش من رسیدگی میکردند و البته خود او مردی بسیار فاضل و در عین حال پیانیست و نقاش قابلی هم بود. به زبانهای انگلیسی و فرانسه مثل زبان مادری تسلط داشت و کتابخانة بینظیری تهیه کرده بود که شامل کتابهای خطی قدیمی فارسی و در ضمن کتابهای چاپ اول از مسافرین اروپایی بود که در قرنهای هفدهم و هیجدهم میلادی به ایران آمده بودند.
کتابخانة پدری را هنوز دارید؟
متأسفانه این مجموعة کتابهای کمیاب را دیگر ندارم. کتابخانۀ مرحوم پدرم بقعهای به سبک دورۀ صفوی بود که در باغ منزل ایشان در دزاشیب قرار گرفته بود، باغ را از مرحوم مادرشان ارث برده بودند- بسیار باغ باصفایی بود که خاطرات بچگی بسیار زیبایی هنوز از آن دارم. در حال حاضر منزل و باغ به انجمن خوشنویسان تعلق دارد!
گزیدهای از آثار استاد دکتر فریدون علا:
CURRICULUM VITAE
Dr. Fereydoun Ala
Date of birth: 17.3.31
Education: A.B. Harvard, 1953; M.B.Ch.B. Edinburgh University, 1960; M.R.C.P. (Haematology), 1963.
F.R.C.P. 1970; F.R.C.Path. 1991.
Appointments:
Director, National Blood Service, West Midlands Region and WHO Collaborating Centre for Training and Development in Blood Transfusion (retired).
Honorary Senior Lecturer and Consultant Haematologist, Birmingham University Department of Haematology.
Chairman, UKBTS/NIBSC Standing Advisory Committee on Transfusion-Transmitted Infection, 1993 to 1996.
Member, Blood Transfusion Service National Management Committee, 1989 to 1992.
Co-Editor of “Transfusion Today”, from 1992.
Councillor, International Society of Blood Transfusion, from 1998.
Currently, Honorary President of the Iranian Comprehensive Haemophilia Care Centre, Tehran, Iran, since 1999.
Previous Appointments:
Founding Director, Tehran University Haematology Department, Pahlavi Medical Centre, 1969 to 1981.
Founder and National Director, Iranian National Blood Transfusion Service, 1973 to 1981.
Founding Director, Iranian Haemophilia Society and WFH International Haemophilia Training Centre in Tehran, 1970 to 1981.
Medical Secretary, World Federation of Haemophilia, 1970 to 1974
Member, Medical & Scientific Advisory Committee, World Federation of Haemophilia, 1978 to 1983.
Councillor, International Society of Blood Transfusion, 1969-75.
Member, WHO Eastern Mediterranean Advisory Committee on Medical Research, 1979 to 1982.
Member, WHO Expert Advisory Panel on Human Blood Products and Related Substances, 1979 to 1990.
Director Iranian Medical Research Committee, 1975 to 1978.
WHO Short-Term Consultant in Blood Transfusion since 1975:
Byelorussia, Cyprus, Djibouti, Egypt, India, Jordan, Kazakistan, Kyrgyzistan, Lebanon, Pakistan, Syria, Tajikistan, Taiwan, Tunis, United Arab Emirates, Uzbekistan.
Publications
Books and Chapters:
Haemophilia, 1971, Excerpta Medica. Eds. Ala, FA & Denson, KWE
Plasma Fractionation for Developing Economies, and the Safety of Plasma Fractions. WHO Regional Publications, Eastern Mediterranean Series. Ala, FA, Burnouf, T, El Nageh, M. 1999.
Blood Grouping Reagents, Preparation & Application Methods. WHO Regional Publications, Eastern Mediterranean Series 5. Roy TCF, Nicholson GS, Ala FA. 1993.
Blood Transfusion, A Basic Text. WHO Regional Publications, Eastern Mediterranean Series 7. Britten AFH, Ala FA, El Nageh M. 1994.
Blood and Blood Products, Ala, FA,Chapter 15, in Side Effects of Drugs. Annual 15, 1991. Elsevier, Eds. Dukes and Beeley
Transfusion of Red Cells, Ala, FA, Chapter 5, in Modern Transfusion Medicine. Ed. D. Pamphilon, CRC Press, 1994.
Blood Transfusion Programmes for Developing Countries, Ala, FA, Chapter 7, Part III, in Supportive Therapy in Haematology, Eds. Das, M and Smit Sibinga CTh. Martinus Nijhoff Publishing, Boston, 1985.
Scientific Articles:
Auto-Immune Haemolytic Anaemia, Thrombocytopaenia and Guillain-Barre Syndrome- A Case Report. Ala, FA. Lancet, 1965.
Renal Clearance of Hydroxo-cobalamine, Ala, FA. Lancet, 1965.
Congenital Disorders of Blood Coagulation - Replacement Therapy During Surgery. Ala, FA & Shoa’I, ID. MEJ Anaesth. 2(2), 1969.
Genes and People in the Caspian Littoral - A Population Genetic Study in Northern Iran. Lehmann, J and Ala, FA. Am.J.Phys.Anthrop. 46; 377, 1977.
Hereditary Blood Factors of the Kurds in Iran. Lehmann & Ala,
Phil. Trans. Royal Society, London. 266:195, 1973.
Combined Deficiency of Factor V and Factor VIII. Ala, FA, Bibliotheca Haematologica, No.38, Part 1: 708. Karger, Basel.
Spontaneous Inhibitors of Factor VIII. Ala, FA and Shoa’I, ID.
Acta Medica Iranica, XIV: 21. 1970.
The Incidence of Australia Antigen in Iran. Ala, FA. Journal of the Iranian Medical Council, No.5: 383, 1970.
Pulmonary Lobectomy in Haemophilia. Kazemi, I, Shoa’I,ID and Ala,FA. Acta Medica Iranica, XV: 112, 1972.
HBsAg in Hepatic Cirrhosis. Sarlatti, Ala, Nafici and Shoa’i. Revue Medicale du Moyen Orient, IX, 1974.
Haemophilia in Iran. Shoa’I, Ala and Forouzanfar. Excerpta Medica, Amsterdam: 12, 1971.
Dental Extractions in Haemophilia. Safinia, Shoa’I and Ala. Excerpta Medica, Amsterdam: 238, 1971.
Alpha Heavy-Chain Disease in Iran. Ala, Khodadoust and Shoa’i. Proc. Pahlavi University Medical School. 1971.
Staphylococcal Inhibition Test: A New Method for Investigating Phagocytosis. Forouzanfar, Ala, Hobbs. J. Immunol. Methods, 1974
Hepatitis B Antigen Sub-Types in Iran. Saidi,P, Ala, FA. New Engl. J. Med.; 290:463, 1974.
Two New Haemoglobins: Hb Persepolis and Hb J Kurosh. Rahbar & Ala. Biochemica et Biophysica Acta:: 119, 1976.
Histocompatibility Antigens(HLA) in Rheumatic Disease. Davatchi, Nikbin, Ala. Proc. !st International Symposium on HLA and Disease, Paris, 1976.
HLA Antigens in Oesophageal Carcinoma. Nikbin, Ala, Amiri & Moghaddam. Proc. 1st International Symposium on HLA and Disease, Paris, 1976.
HLA A9,B5 Haplotype in Rheumatoid Arthritis. Nikbin, Davatchi, Ala. Proc. 1st International Symposium on HLA and Disease, Paris, 1976.
The Leucocyte Migration Test in Rheumatoid Arthritis. Mass’oud, Davatchi, Ala. Proceedings of 3rd Congress of the Pacific Area League Against Rheumatism, Singapore, 1976.
Chemotactic Effects of Plasma and Joint Effusions in Rheumatoid Arthritis. Proc. 3rd Congress of the Pacific Area League Against Rheumatism, Singapore, 1976.
Effet des Immuno-Suppresseurs sur le test de Migration Leucocytaire chez les Malades Atteint de Polyarthrite Rheumatoide. Mass’oud, Davatchi, Ala. Acta Medica Iranica,XVI, 1976.
Factor V&VIII Deficiency - A Report of 3 Families. Shoa’i & Ala.
Proc. VIIth Congress of the International Society of Haematology and Vth Congress of the International Society of Blood Transfusion, Paris, 1978.
Screening for Anti-Tetanus Toxin Antibodies with the Groupamatic 360C. HarbourC, EssickV, AlaF, FarzadeganH. Revue Francaise de Transfusion et d’Immunohematologie, XI: 553, 1978.
Hepatitis B in Haemophilics and Professional Blood Donors in Iran. FarzadeganH, Shoa’iID, HarbourC, AlaFA.
Proceedings ISH/ISBT Congress, Paris, 1978.
Brucellosis and Blood Transfusion in Iran. HarbourC, FarzadeganH, AlaFA. Proc. Pahlavi Medical Congress, Shiraz, 1978.
Cell-Mediated Immunity in Professional and Voluntary Blood Donors. Sharma, Anaraki, Harbour, Ala. Vox Sang. 35: 350, 1978.
Progressive BCG Infection in an Immuno-deficient Child Treated with Transfer Factor. Sharma, Forouzanfar, Ala. Clinical Immunology and Immunopathology; 10:369, 1978.
Professional and Voluntary Blood Donors - A Preliminary Study in Iran. Harbour, Forouzanfar, Sharma, Ala. Vox Sang.; 34(2), 1978.
Cellular and Plasma-Associated Phagocytic Defects Among Iranian Blood Donors. Forouzanfar, Harbour, Ala. Vox Sang.; 34(2),
1978.
Specificity of Transfer Factor. In-vitro Lymphoblast Transformation of Peripheral Lymphocytes to Leishmania Major Antigen in the Presence of Transfer Factor. Sharma, Anaraki, Ala. Scand. J. Immunol.;6, 1977.
Heterogeneity of von Willebrand’s Disease: A Study of 40 Iranian Cases. Shoa’i, Ala, Meyer. Br. J. Haematol.;37:67, 1977.
In-vitro Suppression of Lymphocyte Blastogenic Response to Mitogen and Antigen by Leishmania tropica. Sharma, Anaraki, Ala. Clin. Exp. Immunol., 1978.
Human Leucocyte Interferon Production in Iran. HarbourC, FarzadF, AlaFA. Interferon Scientific Memorandum, 1978.
Detection of Hepatitis B Surface Antigen in Blood and Blood Products Dried on Filter Paper. FarzadeganH, NooriN, AlaFA. Lancet; 362:363, 1978.
Transfer Factor Therapy in Human Cutaneous Leishmania Infection - A Double-Blind Trial. SharmaM, MomtazA, FirouzR, AlaFA. Proc. 3rd International Symposium on Transfer Factor, 1978.
The Prevalence of Hepatitis B Surface Antigen and its Antibody in Iran. HarbourC, FarzadeganH, AlaFA. Vox Sang.; 37:182, 1978.
Guide to Automation - The Integration of Automated Systems in Blood Transfusion. PalffyS, MajidiK, AlaFA. Proc. ISH/ISBT Congress, Paris, 1978.
Alpha-Chain Disease and Related Small Intestinal Lymphoma - A WHO Meeting of Investigators. AlaFA, DoeWF, DrawarBS, et al.
Arch.Fr.Mal.App.Dig.;65:591
HLA-Aw19,B12 in Immunoproliferative Small Intestinal Disease. Nikbin B, Ala FA, et al. Gut; 20: 226, 1979.
High-Frequency of Ina Antigen Among Iranians and Arabs. BadakereSS, VasanthaK, BhatiaHM, AlaFA, et al. Hum. Hered.;30:262, 1980.
Post-Transfusion Hepatitis A - A Case Report. SkidmoreSJ, BoxallEH, AlaFA. J.Med Virol.; 10:223, 1982.
Models of Organisation - Blood Transfusion in Developing Countries. AlaFA. Proc. XVIII ISBT Congress, Munich, 1984.
Blood Group Antigens and Malaria. AlaFA. Proc. XXI Congress of ISH and XIX Congress of ISBT, Sydney, 1986.
Supply and Need of Factor VIII Concentrates. BrittenA, EtzelF, AlaFA, CarmanC, Smit SibingaC. Haematologia; 16(1-4):109, 1983.
Immunoproliferative Small Intestinal Disease and Primary Lymphoma. BanisadrM, AlaFA, Mojtaba’iA, et al. Cancer;56(6):1384, 1985.
The Concentration of Plasma Fibronectin in Burns Patients Treated with Fresh Frozen Plasma or Plasma Protein Fraction. BoughtonBJ, SimpsonA, BarrS, AlaFA. Recuscitation;12:41, 1984.
:41, 1984.
Blood Transfusion Programmes for Developing Countries. AlaFA.
J.Pakistan Medical Ass.;34(6):186, 1984.
A Rapid Chemiluminescent Enzyme Linked Immunosorbent Assay for Cytomegalovirus Immunoglobulin G Antibodies Using Instant Photographic Film. NicklessGG, ThorpeGHG, KrickaLJ, WhiteheadTP, WellsLJ, AlaFA. J.Virol.Methods; 12, 1985.
Malaria and Blood Transfusion. WellsLJ, AlaFA. Lancet; 1: 1317, 1985.
Red Cell Components - Plasma Proteins and Albumin: Current Transfusion Cocktails. AlaFA. Care of the Critically Ill. 1988.
Blood Transfusion Services - NHS Handbook. AlaFA, 1989. Macmillan.
Assessment of Foetomaternal Haemorrhage in Mothers with Hereditary Persistence of Foetal Haemoglobin. PattonWN, NicholsonGS, SawersAH, FranklinIM, AlaFA, SimpsonAW.
J.Clin.Path.;43(9):728, 1990.
Semi-QuantitativeAssay of D Antigen Site Density by Flow-Cytometric Analysis. NicholsonG, LawrenceA, AlaFA, BirdGWG.
Transfusion Medicine; 1, 1991.
Unlinked Surveillance of the Prevalence of HIV Infection in Antenatal Patients in the West Midlands. AlaFA, SmillieJ, NicholsonG, GoughD, DuddinR, KnoxG. J.Med.Virol.;34:176,1991.
Supply of Blood Products. AlaFA, FraserID. BMJ;302:1148, 1991.
Polymerase Chain Reaction for Detection of Human Cytomegalovirus Infection in a Blood Donor Population. BevanIS, DawRA, AlaFA, WalkerMR. Brit.J.Haematol.;78:94,1991.
What is the Optimal Storage Temperature for Blood Prior to Preparation of Blood Components? AlaFA, HanflandP, HogmanC, HoppeA, MasseM, MoroffG, PieterszR, WalshT. Vox Sang.; 65:325, 1994.
Guidelines for the Use of Fresh Frozen Plasma. ContrerasM, AlaFA, GreavesM, JonesJ, LewinM, MachinSJ, MorganC, MurphyW, NapierJAF, ThomsonAR. Transfusion Medicine;2:57,1992.
Frozen Fresh Plasma-Induced Remission of Chronic Idiopathic Thrombocytopaenic Purpura(ITP). PhaureTAG, AtrahHI, HadleyA, AlaFA. Transfusion Medicine;2(Suppl.1):48, 1992.
Predisposition to Gastric Antral Infection by Helicobacter pylori:
An Investigation of any Association with ABO or Lewis Blood Group and Secretor Status. ChesnerIM, NicholsonGS, AlaFA, LangmanMJS. Eur.J.Gastroenterol. Hepatol. 1992.
Lack of Correlation Between Symptoms of Gastrointestinal Upset and Positive Bacterial Culture of Donated Blood. AtrahHI, SmillieJ,AlaFA, PalmerM, HastingsJGM. Transfusion Medicine;2(Suppl.1):92, 1992.
Therapy with Plasma and Albumin: Production and Clinical Use. AlaFA. Proc. 30th Italian Society of Immunohaematology and Blood Transfusion, Rome, 1992
Autologous Fibrin Glue. MorrisS, LovellP, AlaFA. Transfusion Medicine;1(Suppl.2):80, 1991.
Fatal Transfusion-Associated Yersinia Enterocolitica Infection. SmillieJ, AlaFA. Transfusion Medicine;1(Suppl.):80, 1991.
Editorial: Hepatitis C Virus Infection Among Blood Donors - A Many-Faceted Problem. AlaFA. Transfusion Medicine;4:95,1994.
Blood Exchanged in Ritual Ceremonies as a Possible Route for Infection with Hepatitis C Virus. AtrahHI, AlaFA. J.Clin.Pathol.; 47:87,1994.
Clinical Significance in Asymptomatic British Blood Donors of an Indeterminate Recombinant Immunoblot Assay for Antibodies to Hepatitis C Virus. MutimerDJ, HarrisonRF, O’DonnelKB, ShawJ, MartinBAB, AtrahHI, AlaFA, SkidmoreS, HubscherSG, NeubergerJNM, EliasE. British Medical Journal, 1994.
Hepatitis C Virus in the Asymptomatic British Blood Donor. MutimerDJ, HarrisonRF, O’DonnelKB, ShawJ, MartinBAB, AtrahHI, AlaFA, SkidmoreS, HubscherSG, NeubergerJMN, EliasE. J.Viral Hepatitis, 1994.
Randomised Trial of Solvent/Detergent and Standard Frozen Fresh Plasma in the Coagulopathy of Liver Disease and Liver Transplantation. WilliamsonLM, LlewelynCA, FisherNC, AllainJP, BellamyMC, BaglinTP, FreemanJ, KlinckJR, AlaFA, SmithN, NeubergerJ, WreghittTG. Transfusion , 1999.
Seven novel point mutations in the F11 gene in Iranian FIX-deficient patients. Fard-Esphahani P, Lari GR, Ravanbod S, Mirkhani F, Allahyari M, Rassoulzadegan M, Ala F. Haemophilia (2007), 1-5
Identification of Intron 1 and 22 inversion mutations in the Factor VIII gene of 124 Iranian families with severe haemophilia A. Haemophilia, 2004, 10, 410-411. Rastegar-Lari,G. Enayat, MS, Arjang, Z. Lavergne, J-M, Ala, F.
Factor XIII deficiency in south-eastern Iran. Haemophilia. 2004, 10, 470-472. Eshghi,P, Abolghassemi H, Sanei-Moghadam E, Anwar R, Jazebi M, Amid A, Ala FA.
Sex determination using SRY Primers by a single, conventional PCR . Saudi Med. J. 2005, 11, 447-448. Pakravan N, Ala FA, Rastegar-Lari G.
Haemophilia treatment in developing countries: products and protocols. Semin. Thromb. Hemost. 2005, 31(5): 495-500. Srivastava A, You SK, Ayob Y, Chuansumrit A, de Bosch N, Perez Bianco R, Ala F.
Factor VIII genotype and inhibitor development in patients with haemophilia A: highest risk in patients with splice-site mutations. Haemophilia. 2008, 14: 729-735. Boekhorst J, Rastegar-Lari G, d’Oiron R, Costa JM, Novakova IR, Ala FA, Lavergne JM, van Heerde WL.
Clinical outcome of Interferon and Ribavirin combination treatment in hepatitis C virus infected patients with congenital bleeding disorders in Iran. Haemophilia. 2009, 15(5): 1097-1003. Rahmani M, Toosi MN, Ghannadi K, Rastegar-Lari G, Jazebi M, Rasoulzadegan M, Ala FA.
Molecular characterisation of Iranian patients with type 3 von Willebrand’s Disease. Haemophilia, 2009, 15(5): 1058-1064. Shahbazi S, Mahdian R, Ala FA, Lavergne J-M, Denis CV, Christophe OD.
Farsinejad A, Abolghassemi H, Kazemi A, Aghaipour M, Hadjati E, Faranoush M, Jazebi M, Ala FA.
How to deal with medical and social aspects of bleeding disorders – preparing women and the family in developing countries. Haemophilia, 2011, 17 (Suppl 1): 42-44. Karimi M, Ravanbod S, Cohan N, Ala FA.
Identification of ten large deletions and one duplication of the F8 gene in eleven unrelated Iranian severe haemophilia A families using the multiplex ligation-dependent probe amplification technique. Haemophilia. 2011, 17(4): 705-707. Rafati M, Ravanbod S, Hoseini A, Rasoulzadegan M, Jazebi M, Enayat MS, Ala FA, Ghaffari SR
.
Identification of 123 previously unreported mutations in the F8 gene of Iranian patients with haemophilia A. Haemophilia, 2012, 18: 340-346. Ravanbod S, Rasoulzadegan M, Rastegar-Lari G, Jazebi M, Enayat MS, Ala FA.
A novel D235Y mutation in the GP1BA gene enhances platelet interaction with von Willebrand factor in an Iranian family with platelet-type von Willebrand’s disease.Thromb Haemost, 2012, 108(5): 946-954. Enayat MS, Ravanbod S, Rasoulzadegan M, Jazebi M, Tarighat S, Ala FA, Emsley J, Othman M.
External financial aid to blood transfusion services in sub-Saharan Africa: a need for reflection. PLOS Med. 2012, 9(9). Ala FA, Allain JP, Bates I, Boukef K, Boulton F, Brandful J, Dax EM, El Ekiaby M, Farrugia A, Gorlin J, Hassall O, Lee H, Loua A, Maitland K, Mbanya D, Mukhtar Z, Murphy W, Opare-Sem O, Owusu-Ofori S, Reesink H, Roberts D, Torres O, Totoe G, Ullum H, Wendel S.
Impact of inherited bleeding disorders on pregnancy and post-partum haemorrhage. Blood Coagul Fibrinolysis. 2012, 23(7): 603-607. Shahbazi S, Moghaddam-Banaem L, Ekhtesari F, Ala FA.
Identification of a homozygous Cys410Ser mutation in the von Willebrand factor D2 domain. Haemophilia, 2013, 19(4):261-264. Enayat MS, Ravanbod S, Rasoulzadegan M, Jazebi M, Ala FA, Budde U, Schneppenheim S, Obser T, Schneppenheim R.
Communications:
Molecular analysis of haemophilia A in Iranian patients. Iranian Congress of genetic disorders and disabilities, Tehran, December 7-11, 2002. Arjang Z, Pejhan N, Lavergne JM, Ala FA, Rastegar-Lari G.
Intron 1 and 22 FVIII gene inversions in Iranian families with severe haemophilia A. XIX Congress of the International Society of Thrombosis and Haemostasis, Birmingham, July 12-18, 2003. Rastegar-Lari G, Arjang Z, Pejhan M, Baghaipour M, Lavergne JM, Enayat MS, Ala FA.
Molecular analysis of haemophilia B in Iranian patients. European Haematology Association, Geneva, June 10-12, 2004. Rastegar-Lari G, Fard P, Rasoulzadegan M, Moghadam F, Lavergne JM, Enayat MS, Ala FA.
Mutation analysis of the FVIII gene of 159 Iranian families with severe haemophilia A. European Congress of Human Genetics, Munich, June 12-15, 2004. Rastegar-Lari G, Baghaipour MR, Shams S, Moghadam, Rasoulzadegan M, Zomorodipour A, Ravanbod S, Jazebi M, Enayat MS, AlaFA.
Common FVIII gene mutations in mild and moderate haemophilia A in Iran. WFH Congress, Bangkok, October 17-21, 2004. Ravanbod S, Rastegar-Lari G, Rasoulzadegan M, Moghadam F, Shams S, Ala FA.
Providing genetic services for Iranian families with haemophilia A and B. WFH Congress, Bangkok, Oct.17-21, 2004. Ravanbod S, Rastegar-Lari G, Ala FA.
Mutation analysis of the FVIII gene in 224 Iranian families with haemophilia A. XXth Congress of the International Society of Thrombosis and Haemostasis, Sydney, August 6-12, 2005. Rastegar-Lari G, Baghaipour MR, Fard P, Rasoulzadegan M, Ravanbod S, Jazebi M, Enayat MS, Lavergne JM, Ala FA.
The incidence of inhibitor formation and its correlation with FVIII gene mutation type among Iranian haemophilia A patients. WFH Congress, Vancouver, May 211-25, 2006. Jazebi M, Rastegar-Lari G, Enayat MS, Ala FA.
Genotype/Phenotype discrepancies in haemophilia A patients with mutations in exon 14 of the FVIII gene. WFH Congress, Vancouver, May 21-25, 2006. Rastegar-Lari G, Baghaipour M, Ravanbod S, Enayat MS, Ala FA.
Fluorescence PCR of dinucleotide-repeat polymorphisms of intron 13 in the FVIII gene: a carrier detection method used for nvestigating haemophilia A in Iran. WFH Congress, Vancouver, May 21-5, 2006. Rard-Esfahani P, Rastegar-Lari G, Ala FA.
A novel candidate A/T789P mutation identified in five patients with type 2N von Willebrand’s Disease from two families. XXI Congress of the International Society of Thrombosis and Haemostasis, Geneva, July 6-12, 2007. Rastegar-Lari G, Jazebi M, Guilliatt AM, Short PE, Enayat MS, Ala FA.
FVII genotype and clinical phenotype in six Iranian patients with congenital FVII deficiency. XXI Congress of the International Society of Thrombosis and Haemostasis, Geneva, July 6-12, 2007. Tabatabai A, Ravanbod S, Baghaipour MR, Enayat MS, Rastegar-Lari G, Ala FA.
Genetic analysis of patients with FXIII deficiency in Iran: a report of four novel mutations. XXI Congress of the ISTH, Geneva, July 6-12, 2007. Rastegar-Lari G, Hejazi S, Ravanbod S, Kazemi A.
Genetic analysis of Bernard-Soulier patients in Iran: a report of five novel mutations. XXI Congress of the ISTH, Geneva, July 6-12, 2007. Kazemi A, Taghavi A, Rasoulzadegan M, Ravanbod S, Faranoush M, Jazebi M, Rastegar-Lari G, Ala FA.
The risk of inhibitor development in 1104 patients with haemophilia A, according to FVIII genotype. XXI Congress of the ISTH, Geneva, July 6-12, 2007. BoekhorstG, Rastegar-Lari G, d’Oiron R, Costa JM, Novakova IRO, Ala FA.
Genetic analysis of patients with FX deficiency in Iran. WFH Congress in Istambul, July 2008. Rasoulzadegan M, Rastegar-Lari G, Fard-Esfahani P, Ravanbod S, Ala FA.
Twelve novel FIX gene mutations identified in Iranian haemophilia B patients. XXII Congress of the ISTH, Boston, July 2009. Rastegar-Lari G, Ravanbod S, Hejazi S, Enayat MS, Ala FA.
Detection of 101 novel mutations in the FVIII gene of Iranian haemophilia A patients. XXII Congress of the ISTH, Boston, July, 2009. Ravanbod S, Rastegar-Lari G, Rasoulzadegan M, Ala FA, Enayat MS.
Plasma homocysteine levels and MTFHR mutations in Iranian patients with thrombotic events. XXII Congress of the ISTH, Boston, July 2009. Sha’sha’ani M, Faranoush M, Hejazi S, Jazebi M, Ala FA, Dana’i F.
Comprehensive genetic study of type 2 vWD among Iranian patients. XXIII Congress of the ISTH, Kyoto, July 2011. Rasoulzadegan M, Jazebi M, Ravanbod S, Enayat MS, Rastegar-Lari G, Ala FA.
Two previously unreported mutations, Cys849Phe and Cys858Ser, identified in patients with type 2 vWD in five families from different regions of Iran. British Society of Haematology, Liverpool, Oct. 2012 Rasoulzadegan M, Ravanbod S, Jazebi M, Ala FA, Enayat MS.
The effectiveness of screening of exon 28 in patients with type 3 vWD in a cohort of Iranian patients. XXIV Congress of the ISTH, Amsterdam, July, 2013.
International Guidelines:
WHO/Global Programme on AIDS. WHO/GPA - Global Blood Safety Initiatives - INF/89. Joint Author: Documents 89.7, 89.8, 89.10, 89.11
WHO/GBSI Consultation on Screening of Blood Donations for the Infectious Agents Transmissible Through Blood Transfusion, 1990. Joint Author - WHO/LBS/91.1
WHO/GBSI Consultation on Quality Assurance in Blood Transfusion Practice, 1993. Joint Author.