گفت و شنیدی با پروفسور محمدحسن کریمینژاد
آقای پروفسور، با تشکر از بابت پذیرش دعوت ما به مصاحبه مایلایم مختصری از تاریخچة زندگی شما بشنویم؟
اسم کوچک من «محمدحسن» و نام خانوادگیام «کریمینژاد» است. در 1307 خورشیدی در سیرجان متولد شدم. پدر من مرد متدین و بسیار فعالی بود و به تحصیل ما علاقة بسیاری داشت. 7 ساله بودم که مادرم فوت کرد. پدرم به ایشان بسیار علاقهمند بود و مثل قویی که جفتش را از دست میدهد، بسیار افسرده و غمگین شد. خیلی نسبت به زندگی بیتفاوت شده بود و اصولاً مرگ مادرم توفان بزرگی در آشیانة ما برپا کرد و همگی خیلی سردرگم بودیم. روی همین اصل چند ماهی از زمانی که باید مرا در مدرسه نامنویسی میکردند گذشته بود که به یکباره مادربزرگم متوجه شد و مرا در مدرسه نامنویسی کردند. حقیقت این است که من در سالهای اول و دوم خیلی گیج بودم و علتش هم این بود که در بچگی من تا چیزی را باور نداشتم خیلی مشکل بود که آن را یاد بگیرم؛ ولی از کلاس سوم راه افتادم و تا آخر جزء شاگردهای خوب بودم. البته من در سیرجان متولد شدم و در سیرجان به دبستان و دبیرستان رفتم. دبیرستان در سیرجان تا کلاس نهم بیشتر نداشت. آن موقع آقای «حسین بهشتی»، ریاست فرهنگ سیرجان بودند. من از ایشان درس پشتکار، عشق و پایمردی را آموختم. ایشان برای پیاده کردن آموزش اجباری تلاش میکردند. از کلاس نهم به بعد اجباراً باید به جای دیگری میرفتم. به خاطر مطالبی که در مورد اصفهان خوانده بودم خیلی علاقه داشتم که در آنجا تحصیل کنم. پدر خدابیامرزم از اصفهان خیلی تعریف میکرد. دایی من آن موقع در دادگستری اصفهان بود و این دلیل دیگری بود برای رفتن به این شهر.
مرا در دبیرستان سعدی اصفهان ثبت نام کردند. در آنجا سه انجمن وجود داشت: انجمن ادبی، ریاضی و طبیعی. من به عنوان دبیر انجمن ادبی انتخاب شدم و مقالاتی در روزنامهای معتبر نوشتم. در فاصلة سالهای 1324 تا 27 مؤسس و دبير انجمن ادبي و سردبير روزنامة ديواري نامه سعدي بودم. مقالاتي هم در مورد اشكالات آموزشي در مجلة «نداي اسلام» و «روزنامه پرخاش» نوشتم.
آن موقع درسها تا سال پنجم دبیرستان یکنواخت بود و در سال ششم به سه رشتة ادبی، طبیعی و ریاضی تقسیم میشد. من یک مقالة انتقادی به نام «سیستم آموزشی ما به زهر مار هم نمیارزد» در مجلة «ندای اسلام» نوشتم. چندی بعد از کلاس نهم سه رشتة ادبی و ریاضی و طبیعی از هم جدا شد. من از سه سال زندگی در اصفهان خاطرات بسیار خوش و دوستان بسیار خوبی دارم.
چه سالی وارد دانشگاه شدید؟
در سال 1327. در دورة دانشجویی در زمینة مسائل اجتماعی و سیاسی هم فعال بودم. یک دوره در سازمان نظارت بر انتخابات که توسط «دکتر مظفر بقایی» تشکیل شده بود حضور داشتم. به من مأموریت نظارت در حوزة مسجد سراجالملک در خیابان چراغ برق سپرده شده بود. همچنین در آن سالها که دوران نشو و نمای فکری و تشکیلاتی حزب توده هم بود من و همفکرانم که با این تفکر موافق نبودیم با آن مبارزه میکردیم.
مبارزه در محیط دانشگاه بسیار پررونق و مشخص بود. دانشجویان حزب توده که تعلیم و آموزش کافی داشتند، روزنامهای هفتگی با انتشار منظم و مرتب به نام «دانشجو» منتشر میکردند و یکی از پیشگامان آنها «خانخان رسولی» همکلاسی ما سخنرانی بسیار مبرز و توانمند بود که هرگاه صحبت مینمود اکثر شنوندگان را به تحسین وامیداشت. ایشان اکنون استاد کاردیولوژی دانشگاه برلین آلمان است.
گروه ما که شامل تعدادی از دانشجویان همکلاسی (ورودی) سال 1327 و یکی دو سال بالاتر یا پائینتر از ما بود، چون به تدریج چند سال طول کشیده بود، روزنامهای به نام «دانشآموزان و دانشجویان» که امتیاز آن متعلق به مادر آقای «طهمورث فروزین» از نویسندگان شناخته شدة مطبوعات، مجلات و روزنامهها بود منتشر میکرد. عدة قابل توجهی که فقط نام معدودی از آنها مثل آقایان آریانپور، بهواد، ترسلی، مسلم بهادری، محمد دیباج، زندهیادان علی فروهی (نویسنده و شاعر) و یوسف جلالی سخنران مبرز، محمدعلی مدنی از سالهای پائینتر، در این گروه بودند. من جزء فعالان این گروه بودم و علاوه بر مقالاتی که در زمینة مسائل روز مینوشتم شرح حال استادان جوان دانشکدة پزشکی مثل آقایان «دکتر ابراهیم سمیعی»، «دکتر نصرتالله عاملی» را که هر دو از جراحان مغز و اعصاب از آلمان و انگلستان بودند و همچنین شرح حال «دکتر جهانگیر وثوقی»، از جراحان عمومی را به رشتة تحریر درآوردم. دوستان دیگر نیز شرح حال «پروفسور عدل» و «پروفسور شمس» را مرقوم داشتند. از همرزمانی که نام آنها را فراموش کردهام معذرت میخواهم.
بعد از ملی شدن صنعت نفت شعلة مبارزه بین دو گروه کمتر و به علت پراکندگی در بیمارستانها و مسؤولیت بیشتر، جر و بحثها هم کمتر شد. در زمان ما در پایان سال پنجم امتحانی از همة دانشجویان رشتة پزشکی به نام امتحان کنکور انترنی انجام میشد. این امتحان مبنای انتخاب سه دورة چهار ماهة بیماریهای داخلی، جراحی و یک دورة اختصاصی بود.
دورههایی که من انتخاب نمودم چهار ماهه اول در بخش کودکان «استاد دکتر محمد قریب» بود. 5 نفر (فاطمه رسولی، حسن شاهکار، ساسان شهمنش، منوچهر صدیق و من) کل ظرفیت آن را انتخاب نمودیم. در اولین روز شروع کار بخش کودکان، پروفسور محمد قریب ما را خواستند و بعد از اظهار محبت و خیر مقدم فرمودند به طوری که میدانید همکلاسی شما آقای «مسلم بهادری» به علت فعالیت سیاسی در زمان برگذاری کنکور انترنی در بازداشت بوده و نتوانسته در امتحان انترنی شرکت نماید؛ میخواستم اگر شما موافقت نمائید ایشان هم با شما در دورة انترنی شرکت کند. من چون از سالهای اول با مسلم بهادری در گروه دانشجویان جبهة ملی فعالیت داشتیم و دوست بودیم برای اینکه دیگران مخالفت ننمایند قبل از همه خیلی محکم گفتم: این اتفاق ممکن بود برای هر یک از ما پیش بیاید، ما همگی موافق هستیم!
از سخنان من منوچهر صدیق برآشفت و بانگ برآورد که تو حق نداری از جانب ما اظهار نظر کنی، دیگران هم خاموش ماندند. چون اظهار نظرم از روی اعتقاد و ایمان بود، جواب دادم، اشکالی ندارد، من تختهای تحت نظر خودم را با ایشان تقسیم میکنم؛ و مُسلم تا پایان دورة انترنی با گروه ما بود. من از این ایثار بسیار مفتخرام.
در زندگی شما به نکتهای بسیار جالب نظر برمیخوریم و آن تعدد رشتههایی است که در دوران تحصیل و فعالیت حرفهای دنبال کردهاید. محرک و انگیزة شما از این چرخش و حرکت چندوجهی چه بود؟
سؤال بسیار خوبی است. یکی از دلایلی که من پزشکی را انتخاب کردم این بود که شرح حال پزشکان بزرگ مثل ابن سینا، کُخ و پاستور را خوانده بودم و علاوه بر آن در بچگی دل درد شدیدی داشتم که مدتها مرا اذیت میکرد. تا سن چهل سالگی به من میگفتند که دلیلش یبوست و کرم و اینجور چیزهاست. در صورتی که من ناهنجاری کلیوی داشتم. امیدوارام که هیچوقت درگیر درد کلیه نشوید. باور کنید که از درد زایمان هم بدتر است. برای اینکه بدانید چقدر درد داشتم، کیسة آب گرم را میگذاشتند ولی میگفتم که داغ نیست. بعد از اینکه درد برطرف میشد 24 ساعت یا 48 ساعت بعد تمام پشت من تاول زده بود! اینقدر درد داشتم که تا یکی دو هفته نمیتوانستم راه بروم. این هم دلیل دیگری بود تا من پزشکی را انتخاب کنم.
از سال سوم دبستان با شاهنامه آشنا شدم. در آنجا صحبت از نژاد بود و خلاف عقاید آن دوره نمیگفتند که بچه برای پدر است. فردوسی در شاهنامه نشان میدهد که نیاکان ما تا چه اندازه با مبانی ژنتیک آشنا بودهاند. در مورد کیخسرو میگوید:
نژاد از دو سو دارد و نیک پی / ز افراسیاب و ز کاووس کی
یعنی میگوید که از یک طرف به افراسیاب میرسد و از یک طرف به کیکاووس. من شجرهنامهاش را هم کشیدهام. افراسیاب پدر فرنگیس بود و کیکاووس پدر سیاوش. ببینید که چقدر زیبا توصیف میکند که این ژنها از افراسیاب از طریق مادر و از کیکاووس از طریق پدر به کیخسرو رسیده است! در اروپا و یونان تا قرن هفدهم تصور میکردند که خصوصیات از پدر به ارث میرسد و فکر میکردند که نطفة مرد مثل تخم گیاه است و خصوصیات از طریق آن به ارث میرسد! مثل تخم خیار و خربزه. یعنی تصورشان این بود که مادر تنها نقش تغذیهای و پرورش جنین را به عهده دارد. این بود که من علاقه داشتم در این رشته تحصیل کنم و از ابتدا به ژنتیک و طب اطفال علاقه داشتم.
سؤال این است که وراثت به مفهومی که آنجا مطرح میشود با ژنتیکی که شما در آن کار کردهاید یکی است؟ این دو را چگونه تفکیک میکنید؟
به نظر من که در کتاب «الفبای ژنتیک پزشکی» هم به صورت علمی نشان دادهایم، ایران ما زادگاه علم ژنتیک است. به عقیدة من ژنتیک همان توارث و توارث همان ژنتیک است. حالا یکخرده از نظر مبانی متفاوت بوده است. اجداد ما کاملاً اعتقاد داشتهاند که زن و مرد کاملاً شریک هستند در تولید بچه و انتقال صفات. این مهمترین نکته و تفاوت با یونان و سایر جاها بوده است!
اساس تفاوت نیاکان ما با دیگران این است که نیاکان ما اساس ژنتیک را درست متوجه شده بودند. این تفاوت بسیار زیادی دارد با اینکه فکر کنیم نطفة مرد کاشته میشود و زن تنها مثل یک کشتزار آن را پرورش میدهد. این تفاوت بین نیاکان ما و اقوام دیگر است که باعث میشد زنان در ایران باستان بتوانند دریاسالار شوند یا در همة پستها حضور داشته باشند، مانند مردان از دوره هخامنشی تا دورة ساسانی.
اسناد مکتوبی برای این قضیه وجود دارد؟
ما خودمان مطالبی را جمعآوری کردهایم که مستند است و روی آنها پافشاری داریم.
به نظر استاد از قرن هفدهم به بعد این پیشتازی ما در علم ژنتیک ضربه خورده است؛ علت چیست؟
در دنیا به یکباره مسائل منحرف شد و غربیها به دنبال مسائل جدیدی رفتند و ما به دنبال مسائل دیگری رفتیم.
از قرن هفدهم به بعد جهشی در علم اتفاق افتاده است که در اینجا اتفاق نیفتاده و بر این اساس ما عقب ماندهایم؟
بله. من هم همینطور فکر میکنم. اینجا Target و جستجوها فرق کرده و رفته به سمت دیگری که مبنای علمی ندارد. یک بار نوهام در حال خواندن مطالب درسیاش بود و مطلبی را مکرراً در مورد کوههای البرز تکرار میکرد. از او پرسیدم که چرا اینقدر تکرار میکنی؟ منظور کتاب این است که تو بدانی کوههای شمالی ایران رشته کوههای البرز است. نوهام در جواب گفت که اگر یک واو جا بیفتد به ما نمرة صفر میدهند، نه اینکه بگویند غلط است! این را میخواهم بگویم که هدف برخی احزاب و جریانات این است که تفکر را از بچه بگیرند. سینوهه مینویسد که در مصر قدیم هم هرکس که میخواست پزشک شود اگر سؤال میکرد، بیرونش میکردند. چون جواب سؤال را نداشتند و در نتیجه آن فرد، فرد نامناسبی برای آن سیستم بود. خُب این است که ما عقب افتادیم. همیشه به ما گفتهاند که تو حق تفکر نداری! در دانشگاه تشکیلات ما در مقابل تودهایها قرار داشت اما تشکیلات آنها خیلی منظمتر بود. عقیدة ما خیلی منطقیتر بود اما آنها نمیپذیرفتند. شعار ملی مذهبیها این بود که صنعت نفت باید در کل کشور ملی شود و آنها میگفتند که صنعت نفت باید در جنوب ملی شود چون جای دیگری صنعت نفت نداریم. ما میگفتیم که الان نداریم، فردا که داریم. بعدها یک بار از یکی از دوستان نزدیک من که تودهای بود، پرسیدم که چرا آن حرفهای غیر منطقی را میزنی؟ در جواب گفت که «ما به حوزه میرفتیم، بحث میکردیم و به این نتیجه میرسیدیم که رهبران حزب درست میگویند. آخر کار هم میگفتند که دستور حزب این است. یعنی دیگر حق ندارید چیزی بگویید». وقتی شما حق تفکر نداشته باشی نتیجهاش این میشود. هر چیزی را که گفتند باید بپذیری و میشوی موجودی در دست آنها. به نظر من ما از همان ابتدا معتقد بودیم و به همین دلیل حقوق مساوی برای زنها با مردها قائل بودیم و این مطلبی نیست که ما بگوییم. تمام افرادی که در مورد ایران نوشتهاند به آن اشاره کردهاند و گفتهاند که خانمها در ایران با مردان حقوق مساوی داشتهاند. آرتمیس اولین دریاسالار زن دنیاست. فرمانده بودن یک خانم نشان دهندة این است که مردم جامعه هم به آن درجه از فرهنگ رسیده بودند که قبول کنند یک خانم به آنها امر و نهی کند. وقتی شما عقیده داشته باشید که یک خانم اساساً شعور ندارد یا شعور دو زن مساوی یک مرد است حرفش را نمیپذیرید.
از فرمایش شما اینطور برداشت میکنیم که شما مخالف سیستم آموزشی هستید که در ایران برای کودکان وجود دارد؟ از نظر شما جایگزین این روش چیست؟
همان کاری که در دنیا انجام میشود. مثلاً یکی از آقایانی که خود در تألیف کتاب درسی بچهها نقش داشت تعریف میکرد که ما را فرستادند ژاپن. رفتیم به یک کودکستان که بچههای سه چهار ساله آنجا بودند. خانمی که مسؤول بود گفت که بچهها، همگی خوابتان را بنویسید و تعریف کنید. خود بچهها انتخاب میکردند که خواب چه کسی بهتر بوده و به چه کسی نمرة بهتری داده شود! وقتی سیستمی میآید و بچه را از ابتدا طوری پرورش میدهد که احساس شخصیت کند و وادارش میکند به تفکر، خُب این مسأله برای بچه جا میافتد. در آمریکا هم وقتی بحثی مطرح میشد از کوچکترین بچه میخواستند که ابتدا توضیح دهد و هیچوقت هم اگر کسی چیز اشتباهی میگفت تو ذوقش نمیزدند و میگفتند که خُب این هم یک عقیده است. وقتی شما عادت کنید به تفکر، خُب نتیجهاش را در آینده خواهید دید. وقتی مجبور باشید که از روش خاص پیروی کنید، اصلاً فکر نمیکنید که از آن بهتر وجود داشته باشد. یکی از مواردی که در آمریکا شایع است این است که همیشه میگویند از اینکه هست میتواند بهتر باشد. این اساس، باعث پیشرفت میشود.
آیا پایهگذاری ژنتیک مدرن در ایران توسط حضرتعالی صورت گرفت؟
من دوست ندارم که حق کسی ضایع شود. در کرج یک مدرسه ساختند به نام «مدرسة فلاحت» که آنجا بر روی تخم مرغ و گیاهان و غیره کار میکردند. ولی فراز و نشیب داشت. رسید تا دورهای که دانشگاه تهران تأسیس شد و درس ژنتیک را گذاشتند که خیلی ابتدایی بود. تنها کسی که متوجه شدم با این مسائل آشناست مرحوم «دکتر اسماعیل آزرم» بود. ایشان مأموریت داشتند که در کنگرهای در کپنهاگ شرکت کنند. گزارشی که ایشان داده بود به «دکتر اقبال»، خیلی مستدل و با دید باز بود. جالب است که دکتر اقبال دوازده هزار پوند در اختیار ایشان میگذارد که بروید و یک آزمایشگاه ژنتیک تأسیس کنید. خوب ما از نظر تئوری ضعیف بودیم و با پیشرفتهایی که علم ژنتیک کرد ما اصلاً نتوانستیم خودمان را تطبیق دهیم و شاید از این بابت صحیح باشد که من کسی بودم که علم ژنتیک را در ایران پیاده کردم و قبلاً کسی پیادهسازی نکرده بود. از همان ابتدا هم سعی داشتیم که آزمایشگاه خودمان را رشد دهیم و در این آزمایشگاه بر روی همه باز بود.
ما بسیار میشنویم که ژنتیک رویکرد حال و آینده و محور علم پزشکی است؟ این را شما چگونه تعبیر میکنید؟
علم ژنتیک جزء علوم پایه است. در ابتدا کسی از داخل بدن اطلاعی نداشت. وقتی تشریح و آناتومی آمد، خیلی از مسائل حل شد. بعد از آنکه پاتولوژی وارد شد سلول شناخته شد و عوامل میکربی کشف شد و خیلی از بیماریها که قابل درمان نبودند، درمان شدند. بعد از اینکه علم ژنتیک آمد از این هم فراتر رفتیم. وقتی اصول پیدا شدند، فروع هم یکی یکی پیدا شدند. کسی اگر بخواهد پیشرفت کند باید وارد ایمونولوژی و ژنتیک شود تا بتواند به مسائل روز اشراف داشته باشد.
آیندة ژنتیک را به طور خاص و پزشکی را به طور عام چطور میبینید؟
خیلی خوب میبینم. از وقتی وارد این رشته شدم گفتهام که در آینده ژنتیک ما به خوبی پیشرفت میکند، عقبماندگیهای ما برطرف میشود و آیندة بسیار روشنی در این علم داریم.
عوامل بازدارندهای در برابر این پیشرفت نمیبینید؟ و آیا امکان سوء استفاده از این علم و تواناییهای آن وجود ندارد؟
چیزی هم که نوبل ساخت ازش سوء استفاده شد. ولی به هر حال سوءاستفادة بیشتر جا نیفتاد. در مورد ژنتیک هم همینطور است. شاید یک نفر خلاف کند ولی جا نمیافتد چون خلاف قانون طبیعت است. من به آیندة ژنتیک و به خصوص آیندة ژنتیک ایران خوشبینام و اعتقاد دارم که جوانان بسیار خوشفکری در ایران داریم.
عمدة فعالیتی که در مرکز آزمایشگاهی شما انجام میشود چیست؟
اصولاً دانش ژنتیک پزشکی را به سه قسمت میتوان تقسیم کرد:
1- ژنتیک بالینی یا کلینیکال ژنتیک یعنی با افرادی که مشکلاتی دارند مشاوره میکنیم و با مطالعة شرح حال و وضعیتی که بیمار دارد به این نتیجه میرسیم که دچار چه نوع بیماری است؟ نحوة توارث چگونه است. چگونه پیشگیری و درمان کنیم. خیلی اوقات هست که فقط میتوانیم پیشگیری کنیم و بیماری درمان ندارد.
2- سایتو ژنتیک: کروموزومها مثل تیرآهنهای ساختمان هستند و ساختار کلی بدن را از نظر ژنتیک نشان میدهند. لابهلای آنها ژنها قرار میگیرند. اینها همان آجرها هستند.
3- مولکولار: این شاخه میآید و ساختار آجرها را میبیند. با اینکه 46 کروموزوم داریم ولی ژنها خیلی زیاداند. حداقل 30 یا 40 هزار ژن داریم که کل مجموعة بدن ما را کنترل میکنند. وظیفة ما این است که این مجموعه را از نظر سایتو ژنتیک و همچنین ژنتیک بالینی و مولکولی بررسی کنیم. اگر به اینجا برسیم قضیه حل است و میتوانیم مفید باشیم. درمان و پیشگیری هر دو خیلی مهم هستند. از به دنیا آمدن بچههای معلول نیز باید جلوگیری کنیم. ما اینجا هر سه کار را انجام میدهیم. بخش مولکولار توسط یکی از دخترانم «آریانا» و دستیارانش اداره میشود. سایتوژنتیک توسط دختر دیگرم «رکسانا» اداره میشود که برای آن ساختمان جدیدی ساختهایم که از نظر ساختمان و امکانات کمنظیر است و بسیاری از جوانان در این مجموعه آموزش میبینند و حجم کاری بالایی هم داریم. بخش مولکولار را هم آقای «دکتر نجمآبادی» اداره میکنند و کار ایشان هم خیلی زیاد است. اگر قبلاً 10 بیماری را از طریق مولکولار بررسی میکردیم الان به 1000 بیماری رسیده است و سعی کردهایم که آن را مدام توسعه دهیم. چیزی که باعث رشد ما شد این بود که ما از ابتدا با مراکز معتبر دنیا ارتباط داشتیم و کاری را که مربوط به ما بود خوب انجام میدادیم. این باعث میشد که با ما خوب برخورد کنند. بعضی وقتها کار از پایه غلط است و آنها با این گروهها نمیتوانند کار کنند. الان با مراکز دیگری هم همکاری میکنیم. ابتدا با «کریس کالج» شروع کردیم و با «اراسموس یونیورسیتی» ادامه دادیم و بعد با مراکز معتبر دیگر.
شما نشریهای هم دارید؟
بله، «ژنتیک در هزارة سوم»؛ 12 سال است که به زبان فارسی چاپ میشده و از امسال تصمیم گرفتیم که به زبان انگلیسی چاپش کنیم.
در داخل ایران توزیع میشود؟
بله. البته نسخة آنلاین هم هست که همه میتوانند استفاده کنند. فصلنامه است ولی قصد داریم که به دوماهنامه تبدیلش کنیم.
شما در حیطة تدریس و تألیف هم ید طولایی دارید. کار تازهای در دست دارید؟
کتابی در سال 1370 نوشتم که برندة جایزه بهترین کتاب سال شد. کتاب دیگری را هم 4 سال پیش نوشتم که دخترانم هم در تألیف آن همکاری داشتند. گاهی هم وارد روزنامهها میشویم. در یک مقاله هم مسألة درآمد پزشکان و "زیرمیزی" و "رومیزی" را مورد بحث قرار دادیم. خیلی تلاش کردیم تا توانستیم اجازة سقط جنین را بگیریم.
استاد عزیز، اگر بخواهید از چند نفر که نقشی مهم در زندگی شما داشتهاند نام ببرید از چه کسانی نام میبرید؟
خیلی ممنونام که این سؤال را مطرح فرمودید. من بسیار خوششانس بودم که با انسانهای بزرگی برخورد داشتم. اولین آنها جناب آقای «حسین بهشتی» هستند که در همان سالهای آخر که من در سیرجان بودم به آنجا تشریف آوردند و از جان مایه گذاشتند و آنجا را رشد دادند. طوری بود که هنوز مورد احترام سیرجانیها هستند. از ایشان پشتکار و عشق و پایمردی را یاد گرفتم. از جناب آقای «دکتر شمسا» نام میبرم که از پاتولوژیستهای جهانی بودند! دکتر شمسا بسیار دقیق بودند. «پروفسور اسکالی» که در بوستون با ایشان بودم. ایشان از هر لحاظ مرد بینظیری بودند. از نظر سواد، فروتنی، ایثار و مهربانی، هیچکس را مثل ایشان ندیدم. اگر از من بپرسند که بهترین مردی را که دیدهای چه کسی است؟ من میگویم «پروفسور رابرت اسکالی»! در هاروارد اساتید در سن 65 سالگی بازنشسته میشوند. طوری که «کوشینگ» که یکی از جراحهای نامی دنیاست و یک سندرم هم به نام ایشان است در 65 ساگی بازنشست شدند که به ایشان بسیار برخورد و کتابهایش را جمع کرد و از دانشگاه رفت ولی پروفسور اسکالی تا توان داشتند فعال بودند و مشاور WHO هم بودند. من مردی را مثل ایشان ندیدم و تصور هم نمیکنم که بتوانم ببینم و این افتخار را داشتم که از محضرشان استفاده کنم.
شما در یک دوران طولانی در پزشکی معاصر ایران حضور داشتهاید. اگر بخواهید دوران جوانی خود را با دورة کنونی مقایسه کنید چه میفرمایید؟
در گذشته پزشکان حکیم بودند یعنی اهل فلسفه و حکمت بودند و هم اطلاعات پزشکی داشتند و از آن دید با مریض برخورد میکردند. پزشکی را یک خدمت و موهبت الهی میدانستند. پدرم به من میگفت پزشکی یک موهبت الهی است و آن را با مادیات آلوده نکن. این سفارشی بود که به من کردند و امیدوارام که توانسته باشم. قبلاً دید مادی نبود. این بود که به خلق خدا خدمت کنیم. ولی الان برعکس شده. خیلیها منحصراً برای بخش مادی میآیند. البته پزشکان شاخصی هم داریم. پزشکانی هم که رفتند بسیار معتبر هستند و خیلیها در خارج از کشور ترجیح میدهند که به پزشک ایرانی مراجعه کنند. در آلمان دیدم که پزشکان ایرانی را میپسندند، ولی از نظر خصوصیات، متأسفانه حکیم در سطح جهان تغییر کرده است. ما هم از این گزند برکنار نبودهایم.
یعنی از نظر نگاه و دیدگاهها اُفت و از نظر ابزار رشد داشتهایم؟
خوشبختانه علیرغم افتی که داشتهایم از خیلی از کشورها بهترایم. اخیراً مسائلی در آمریکا دیدم که خیلی ناراحت شدم. پزشکان ما که قبلاً در فرانسه تحصیل میکردند جنبة حکمت و الهی را در نظر میگرفتند. از وقتی آمریکاییها آمدند، ویزیت و منشی و این چیزها مد شد. من هنوز هم اعتقاد دارم که پایة اصلی بالین مریض است. این آزمایشها اگر بر اساس اصول و آشنایی انجام نشود غیر از هزینه چیز دیگری برای مریض ندارد. ما باید اول بیمار را خوب معاینه کنیم، به یک جایی برسیم و بر اساس آن درخواست آزمایش کنیم. نه اینکه آزمایشگاه به ما بگوید که بیمار چه مرضی دارد. الان میگویند from bench to bed ولی ما میگوییم from bed to bench.
در واقع معتقداید که روش طب آمریکایی پزشکی را به شغل تبدیل کرده؟
بله. البته از نظر پیشرفت هم باید گفت که طب را پیشرفت دادند.
برای نسل نو و کسانی که الان دانشجو هستند و در آینده پزشک خواهند شد چه پیامی دارید؟
من فکر میکنم کسی که پزشکی را انتخاب میکند باید عاشق این پیشه باشد. دوم اینکه دنبال مال نروند. اگر پزشک خوبی باشند خود باعث جذب مادیات خواهد بود و بینیاز خواهند شد. اگر اینطور باشد هم اعتبار دارند و هم ثروت. اگر خدای ناکرده دنبال پول بروند هیچکدام را نخواهند داشت و اگر پولی به دست آورند همراه احترام و عزت نیست.
خاطرة خاصی دارید که مایل به تعریف آن باشید؟
در دورهای که در سیرجان بودم دختربچه ای 12-11 ساله را با علایم خستگی، تعریق شبانه و تب مختصر و مداوم به مطب آوردند. با بررسی کامل ابتلاء به سل اولیه مطرح شد. با تزریق مادة توبرکولین زیر پوست و عکسبرداری از ریهها تشخیص بیماری سل تأیید و درمان شروع شد. کودک از فامیلی سرشناس در شهر بود و گویا مادربرزرگ مادری این تشخیص مرا خیلی ناشیانه پنداشته و به شدت به من توهین نموده بود. به اعتقاد آن خانواده بیماری سل نمیتوانست در خانوادة آنها وجود داشته باشد، پس برای تأئید تشخیص کودک را به کرمان و بیمارستانی که به وسیلة پزشکان آلمانی (که با آموزش چهار ساله در زمان جنگ تربیت میشدند) اداره میشد بردند. آن پزشک تشخیص را تأئید و درمان را درست دانسته بود اما آنها در مراجعت شایع نمودند که تشخیص دکتر کریمینژاد صحیح نبوده و پزشک آلمانی درمان دیگری را صلاح دانسته است! من چون به تشخیص خود کاملاً مطمئن بودم به کسانی که پیغام آورده بودند گفتم آینده مشخص مینماید. چند ماه بعد مجدداً کودک را به مطب من آوردند و ضمن معذرتخواهی گفتند ما مجبور شدیم برای اینکه در بین مردم رسوا نشویم دروغ بگوئیم! خواهشمندایم خودتان به درمان ادامه دهید!
خاطرة دوم مربوط به دورانی است که در بیمارستان سینا بودم. در دورة انترنی به هر نفر 4 تخت میدادند که مسؤول آن تختها بود. یک روز دیدم دختر جوانی را باندپیچی کردهاند و روی تخت است. گفتم این کیست؟ گفتند که دیشب غوغایی برپا بود. خلاصه مشخص شد که این دختر مستخدم «مهندس کریمی» است و دچار آتشسوزی شده بود و خود مهندس او را آورده بود به بیمارستان. به تازگی یک دکتر به نام بوئه آمده بود که کار با دستگاه بیهوشی جدید را که به اسم برنت معروف است آموزش دهد. تمام بدن این دختر را باندپیچی کرده و گفته بود که کسی دست نزند. بعد از سه روز این دختر مثل مار به خود میپیچید و تمام تنش پر از کرم شده بود و بوی تعفن میداد. من یک نفره 4 ساعت طول کشید که باندهایش را باز کردم و اول زنگ زدم به «دکتر منصور» و گفتم اگر به دادش نرسیم تا چند ساعت دیگر میمیرد. خلاصه از مرگ نجاتش دادم. الان نوه هم دارد.
آقای «مهندس کریمی» که او را بلند کرده بود و انداخته بود توی حوض دستانش یک مقدار سوخته بود و در خیابان بازرگانان در خیابان ری بستری شده بود. «پروفسور گیلانشاه» آمده بود با یک عده پرستار و هر روز به او حمام روغن زیتون میدادند. خلاصه آن خانم خوب شد ولی همسر مهندس به من میگفت که مهندس هنوز درگیر دستهایش است. گفتم من به مریضخانهای که در آن اجازة طبابت ندارم نمیتوانم بیایم. اگر مایلاید مرخصش کنید و من در خانه معالجهاش میکنم. او را پیش من آوردند و ظرف دو روز خوب شد. چون هر تکنیکی مشخصات خود را دارد. اگر در فرانسه پروساژ میکنند، این کار را در اتاق استریل انجام میدهند. نه تنها پشه و مگس نیست بلکه میکرب هم وجود ندارد. در بیمارستان سینا باور کنید یک مرتبه 1000 مگس وارد میشد. ما آن دختر را زیر پشهبند خواباندیم. نجات دادن آن خانم از مرگ خاطرة خوشی برای من شد.
آقای دکتر، چند فرزند دارید؟
3 فرزند و 5 نوه دارم. سه داماد دارم که هرسه مثل پسرهایم هستند.
علایق شما گذشته از پزشکی چیست؟
گذشته از ادبیات به ورزش مخصوصاً شنا علاقه دارم.
Conversation with professor Mohammad Hasan Kariminezhad
Abstract:
Mohammad Hasan Karimi nezhad, born in 1307 in Sirjan, is a university professor of pathology and genetics in Tehran University of Medical Sciences and is the head of the Neurogenetics Association of Iran. During his long career in various fields such as pathology, cytopathology, pediatric pathology, human genetics and so on, he has done his higher education both academically and practically. Presently at the age of 87, in the Karimi nezhad-Najmabadi Genetics Center, he practices and does research.
Professor Karimi nezhad has rich experience in teaching and compiling books. One of his works under the title of "Principles of Human Genetics and Heredity Diseases" was selected as the book of the year and a number of his works have been awarded. Professor Karimi nezhad is a member of several international prestigious scientific associations inside and outside the country, and has worked for various scientific and literary journals and publications. This contemporary prominent professor in medical profession has done a lot of charity work. Allocating a large amount of capital, he is establishing an institute called "Ra'de Kerman" to help fight birth defects and prenatal diagnosis of congenital diseases.
نظرات (0)